- ارسال کننده: تنهای میانه تاریخ: ۹۶/۰۶/۱۹

گفت‌وگوی جنجالی قافلان با مظفر اجلی

001

وقتی به توصیه‌ی دارن هاردی نویسنده‌ی نسخه‌های پرفروش نیویورک‌تایمز نگاهی به روابط‌‌مان می‌اندازیم، مطمئن می‌شویم سه ساعت از وقت‌مان را برای یک فردِ سه‌دقیقه‌ای صرف نمی‌کنیم. آدم‌های باسواد امّا حساب‌شان جداست. و حساب افراد خودآموخته جداتر. همان تعبیر میلان کوندرا در بار هستی؛ آن‌چه فرد تحصیل‌کرده را از فرد خودآموخته مشخص می‌سازد، وسعتِ دانش نیست بلکه مراتب مختلف نیروی حیات و اعتمادبه‌نفس است.

مظفر اجلّی، هم تحصیل‌کرده است و هم خودخوانده. گفت‌وگوی با او در منزل شخصی و تا نیمه‌های شب ادامه دارد. این مصاحبه را لابه‌لایش تماس شهرتی‌فر –فرمان‌دار تبریز  و سردار مولوی وقفه‌ای چند دقیقه‌ای می‌اندازد و خاطره‌ای با حسین ابوالقاسم‌زاده به پایان می‌رساند. خاطره‌ای اشک‌بار در اتومبیلی خارج از شهر و از رنج زمانه. حکایتی از جوروجفای دوست و دشمن که این دو قهرمان میدان‌های مین و وزنه را از پا درآورده. یکی را به اتهام لیبرال بودن و آن‌یکی را به نسبت گروه فشار. شاید یونگ حق داشته که گفته اگر انسانی بیش از دیگران بداند تنها می‌شود.

حسین ابوالقاسم‌زاده رفیقی‌ست که امروز اجلی محکوم به رفاقت با اوست و مفتخر به این محکومیت. رفیقی که ناخن کنده‌اش را به صدها مدعی متقلب اصلاحات و اصول‌گرایی ترجیح می‌دهد. 

مظفر اجلی روزی به جرم هم‌نشینی با حاج‌ابراهیم حبیبی در یک مجلس ترحیم محکوم شد و روزی دیگر محکوم به شلاق با جرمی واهی! می‌گوید: محکوم‌کنندگان خود دست‌بوس و نوکر در خلوت حاج‌ابراهیم بوده‌اند.

در هیچ‌یک از 5بار رأی‌گیری‌های شهرداری خرده‌فروش به او رأی نداده است و از بی‌پدرومادری سیاست بیزار است.

منتقدین او وی را مسبب دست‌اندازهای طرح‌های توسعه‌ی شورای اول و دوم می‌خوانند، اما او این اتهامات را قلب حقیقت و تسویه‌حساب با آرای مخالف‌اش به دزدی‌های آن‌ها می‌داند. ترورهای شخصیت شبانه از آسفالت‌های فرهنگیان و اتهام اجلی به آسفالت پایین شهر و از آسفالت پایین شهر تا اتهام اجلی به آسفالت فرهنگیان!

از 300هزارمترمربعی که در شورای اول به قیمت متری 1100تومان در 36قسط حراج شد و اقساطش تمام نشده همان زمین‌های 2میلیونی، 40میلیون به‌فروش رفت گفته و می‌گوید: ما هم که مقاومت می‌کردیم با انگ حمایت‌مان از ناطق به متقاعد ساختن جامعه می‌پرداختند.

جامعه‌ی باز پوپر آرزوی دیرین اوست. باشد که بتوان در گروی آزادی از زمین‌های فرمان‌فرمای فراهیه بیش‌تر گفت. 

اگر موافق باشید قبل از بررسی بخش عمده‌ای از تاریخ شفاهی میانه از شورای شهر اول و دوم تا انتخابات مجلس دهم کمی در مورد خودتان صحبت کنیم! 

من ابتدائاٌ از حساسیت شما به این تبادل‌نظر سیاسی اجتماعی تشکر می‌کنم و امیدوارم این قبیل نشست‌ها، نشست‌های مفیدی برای استفاده و استناد آینده‌گان باشد. چه بخواهیم و چه نخواهیم این گفت‌وگو بخشی از تاریخ این شهر است.

شما را می‌توان منتسب به جریان مهندس هاشمی انگاشت؟

من به هیچ وجه این مسئله را تأیید نمی‌کنم. 

یعنی این عنوانی‌ست که صرفاً مشارکتی‌ها روی شما گذاشته‌اند؟

ببینید! از آنجایی‌که ما ملتی هستیم که دوره‌ها در اختناق و استبداد زیسته‌ایم لذا قاعده‌ی بازی سیاسی را نیاموخته‌ایم. نوعاً در جوامع کوچک و سیاست‌زده‌ای مثل شهر ما اتهام‌زنی‌ها و دسته‌بندی‌های فله‌ای راحت‌تر انجام می‌گیرد. به‌خصوص در میانه که حضور دو نماینده مزید بر علت شده است. حضوراین دو نماینده مسبب این جناح‌بندی‌هاست که بخش مهمی از آن هم آسیب‌زاست.

تعبیری که شما اشاره کردید شاید برمی‌گردد به صبغه‌ی تعاملات من با یک‌سری افراد در گذشته. به‌عنوان مثال زمانی که من در وزنه‌برداری دوران قهرمانی خود را سپری می‌کردم و حاج‌آقای علی‌زاده هم به‌عنوان دوست دیرینه‌ی ما رئیس تربیت‌بدنی بود. خب طبیعی‌ست که من صرف‌نظر از مسایل سیاسی با ایشان در ارتباط بوده باشم. بعدها هم پس از ارتباطات خاص ایشان با آقای مهندس هاشمی کماکان ارتباطات ما با وی ادامه داشت. 

از سوی دیگر آقای مهندس هاشمی در آن سال‌ها -و هم‌اینک نیز- چهره‌ی برجسته‌ و متشخصی بود. طبیعی بود که ما هم به‌عنوان قهرمان ملی با ایشان ارتباط و رفاقت داشته باشیم. با بقیه هم صمیمی بودیم. اما مشکل اصلی اینجا بود که بعد دوم خرداد و انتخاب جناب مهندس کیافر به نمایندگی میانه تعدادی از چهره‌های سیاسی –حتی قبل از انقلاب- که شاید بتوان گفت منزوی و سرخورده بودند، با فضای سیاسی پدید آمده بعد از دوم خرداد با نگاهی متأسفانه سیاه و سفید به عرصه بازگشتند. به‌گونه‌ای که باور داشتند هر کس سلام و علیک و رفاقتی با هاشمی دارد حتماَ دست راستی‌ست و هرکسی با کیافر است حتماً چپی‌ست. ابدا هم به فضای تعامل منطقی اعتقاد نداشتند. ضمن این‌که عده‌ای نیز تعمداً بر این طبل می‌کوفتند.

عین همان تفکرات تمامیت‌خواه و انحصارطلانه و فاشیستی برخی جریان‌های راست در جریانات چپ هم وجود داشت.

خب این‌که هم‌کاری بیش‌تر شما با امثال حاج‌آقا بهبودی و حاج حسین‌آقای ابوالقاسم‌زاده نسبت به دوستان پیشگامانی و مشارکتی بیش‌تر بود نمی‌تواند دلیل خوبی برای راست بودن شما باشد؟ ویا این‌که به هادی‌خان‌لو رأی ندادید؟

اتفاقاً روی نکات جالبی دست گذاشتید! کاش فرصت شود به همه‌ی این موارد بپردازیم. ببینید آقای توفیقیان! ما روی یک وظیفه و روی یک سوگند، عهدی با مردم بسته و وارد شورای‌شهر شده بودیم. در این میان نیز دو مطلب عمده، عهدی بود که با خود بسته بودیم. اول درست‌کاری و دوم قانون‌مداری! این دو برای من بسیار مهم بود. سخنرانی‌های تبلیغاتی من موجود است. موضع‌گیری‌هایم نیز مشخص است و ادعای اصلاح‌طلب بودن نیز ندارم. اما من اصلاح‌طلبم. حتی اگر تمام ایران بر علیه‌ی این پروژه‌ی روبه‌توسعه باشند باز من اصلاح‌طلب باقی خواهم ماند! نه به‌عنوان یک لباس و پرچم سیاسی و موقعیت ممتاز یا یک استراتژی. بلکه به‌عنوان یک مفهوم و یک ماهیت از منظر اندیشه!

در همین مورد هادی‌خان‌لو من تنها کسی بودم که به او با وجود تمام تبعاتی که ممکن بود داشته باشد رأی ندادم. این‌ها تاریخ شورای میانه است که باید ثبت شود.

شب همان روزی که هادی‌خان‌لو رأی آورد دو نفر از اعضا که به او رأی داده بودند آمدند در خانه‌ی ما که ما اشتباه کردیم به او رأی دادیم. نامه‌ای سه‌نفره به فرمان‌دار بنویسیم و رأی خود را پس بگیریم. اما من به جهت این‌که رأی نداده‌ بودم زیر بار نرفتم. نهایتاً هم این دوستان تسلیم شدند و هادی‌خان‌لو ماند. جالب این‌جاست که هادی‌خان‌لو در نهایت 6به1 عزل شد.

دکتر عزیزی رأی ندادند؟

خاطرم نیست.

و دلیل عزل؟

عمل‌کرد و کارهای غیرقانونی و حتی مجرمانه‌ی ایشان! لایحه و مستندات استیضاح موجود است. 

به گواه خیلی‌ها ایشان انسان فرهیخته و کارآمدی بودند. با نوسازی چارت سازمانی شهرداری هم گویا از خیلی رابطه‌بازی‌ها در استخدام‌ها جلوگیری می‌کردند.این‌که مقاومت‌شان در راستای منافع مردم و حقوق شهرداری در ماجرای تبدیل زمین‌های مرده‌ی مزروعی به شهرک صنعتی شماره(2) مسبب عزلشان شد صحت دارد؟

من با شخصیت حقیقی ایشان که مسلماً محترم‌اند کاری ندارم. اما از منظر حقوقی ابداَ ایشان را شایسته‌ی شهرداری میانه نمی‌دیدم. لایحه‌ی استیضاح را هم من تنظیم کرده بودم.

در مورد شهرک هم اجازه بدهید شفاف توضیح بدهیم.

ماجرا از این قرار است که در بحبوحه‌ی شورای دوم شرکت توسعه‌ی عمران میانه در میانه تأسیس شد و لیدرش آقای مهندس کیافر بود. 94% سهامش نیز طبق پذیره‌های خود شرکت متعلق به چهار نفر بود. این شرکت 36 هکتار زمین از منابع‌طبیعی به قیمت متری 60تومان خرید. این زمین‌ها داخل حوزه‌ی استحفاظی و حریم خدماتی شهرداری بود. قرار گرفتن شهرک صنعتی در این حوزه مستلزم پرداخت کلیه حقوق شهرداری بود. این موضوع اول بود که شرکت توسعه عمران میانه از پرداخت عوارض خودداری می‌کرد.

مطلب مهم بعدی قرارگرفتن 26000متر از زمین‌های کارخانه آسفالت قدیم ما در این محدوده بود که برابر اسناد اداری تحویل شهرداری میانه شده بود و با اخذ قباله تصاحب کرده بودند.

به باور ما این کارها عملاً غارت اموال دولتی بود. 1900نفر دیگر که عملاً 6% سهام‌داران می‌شدند پیاده‌نظام‌هایی بودند که به تحریک عوامل اصلی علیه ما می‌شوریدند. طبیعی بود که ما هم در راستای حقوق مردم مقاومت کنیم.

مهندس هادی‌خان‌لو هم مقاومت می‌کردند؟

اگر آقای هادی‌خان‌لو مقاومتی داشتند چرا مصالحه‌نامه را برای شورا فرستادند؟ غیر از این بود که توپ را به زمین شورا انداختند؟ این مقاومت‌ها باعث حضور کیافر و شهرتی‌فر (فرمان‌دار وقت) در جلسه‌ی شورا شد. جالب این‌جاست که دو نفر از اعضای شورا با اطلاع قبلی از حضور این‌ها به جلسه نیامدند. با تبیین مواضع من کیافر حق را به من داد. علی‌رغم این اما رأی‌گیری شد و طرح رأی آورد. رأی مخالف من هم تأثیری نداشت. لذا قبل از رأی‌گیری جلسه را ترک کردم.

با تصویب مضحک این طرح که با سوء‌استفاده از قدرت این افراد و به دست معاون وقت عمرانی استاندار صورت گرفت به جای پرداخت حق و حقوق شهرداری برخلاف تمام قوانین جاری، کل شهرک از محدوده‌ی خدمات شهری خارج شد.از شما می‌خواهم بروید و ببینید فردی که امروز مدعی خدمت به شهر و نمادبودن برای شهر است چه میزان از ناب‌ترین زمین‌های شهرک را با ارزش میلیاردی تصاحب کرده است.

گویا یک درگیری هم در صحن شورا با هادی‌خان‌لو داشتید؟ و این‌که انصراف‌تان در دوره‌ی سوم هم به این قضیه بی‌ارتباط نبود؟

من فکر می‌کنم از هشت سال شورای اول و دوم ناگفته‌های زیادی وجود دارد که مغرضانه برعکس جلوه داده شده است. در دوره‌ی سوم هم من بالطبع دلیلی برای حضور نداشتم. در این دوره صرفاً به‌خاطر این‌که تریبونی برای مقابله با اتهام‌زنی‌ها داشته باشم شرکت کردم. حتی متهم به استراتژی سکوت هم شدم. انصرافم نیز بعد از چاپ اطلاعیه‌ی اسامی کاندیداهای شورا و در مسجد فاطمه‌ی زهرا (س) اعلام شد. منتظر بودم اعلامیه منتشر شود تا تأیید صلاحیتم را همه متوجه شوند. چون عمده اتهام من ردصلاحیتم بود.

ماجرای صلاحیت به یک درگیری پیرامون اراضی فراهیه که به نیروی انتظامی فروخته شده بود و تخریب دوجانبه‌ای که علیه من به خاطر مواضع منطقی و قانونی‌ام صورت می‌گرفت. تا جایی که به‌گوشم رسید هادی‌خان‌لو گفته است: اجلی مسبب تحریک مردم می‌باشد. در جلسه‌ی رسمی بودیم که از ایشان گلایه کردم و بلافاصله ایشان شروع کرد به توهین. بعد از این توهین بود که من وی را به بی‌توجهی‌اش تذکر دادم و گفتم: تو نمی‌فهمی چه می‌گویی. او به توهین‌ها ادامه داد و در این میان کاملاً ناخودآگاه دستم به پارچی که روی میز بود گیر کرد و به زمین افتاد و شکست! اوضاع بسیار متشنج شد و به هرحال جلسه بدون این‌که برخوردی شود تمام شد.

چند روزی از این ماجرا نگذشته بود که شکایت شهردار به اتهام ضرب‌وجرح را حاج‌صمد باقرزاده که آن زمان در شورای صلح و سازش بود به من رساند. من این جریان را جدی نگرفتم تا این‌که شنیدم گویا در جلسه‌ی تعدادی از اعضای شورا در منزل یکی از اقوام این اعضا، تصمیم بر هم‌دستی و هم‌داستانی برای بازداشت من گرفته شد تا به خیال خود جلوی ثبت‌نام احتمالی من در مجلس در آینده به‌تبع این پرونده‌سازی ناجوان‌مردانه و ردصلاحیتم گرفته شود. شهادت داده بودند که من ضمن برخورد با شهردار به او فحش ناموسی داده‌ام. شهادتی هم که به قاضی داده بودند و ذهن ایشان را آماده کرده بودند گمانش را نسبت به من فردی شارلاتان و بزن‌درّو رقم زده بود. اساساً اراده بر محکومیت من بود و نامه‌ای محرمانه هم تنظیم شده بود. همین‌طور هم شد.

قاضی –اصغری- در اولین برخورد نگاه سربالایی به من داشت. برای نشستن هم تعارف نکرد. بعد از کمی معطلی گفت: اجلی تویی!؟ شنیدم آدم بزن‌بهادری هستی. گفتم: خلاف به عرض‌تان رسانده‌اند. این حرف‌ها به من نمی‌آید و شروع کردم مقدمتاً از تحصیلات و سوابق و... گفتن و این‌که این قضیه پرونده‌سازی علیه من به‌خاطر تسویه‌حساب با مخالفت‌هایم در شورای‌شهر اول با تخلفات آقایان است.

ضمن این‌که به سه دلیل نمی‌توانستم فحش ناموسی داده باشم: 1. من خودم خانواده دارم 2. من معاون آموزشی دانشگاهی بودم که 400دانشجوی خانم بین 18سال تا 40سال داشت و آخر حضور دو خانم در جلسه‌ی شورا. مهم‌تر از این‌ها وجهه‌ی معلمی و قهرمانی من که اجازه‌ی این قبیل مسایل را به من نمی‌دهد.

ضمن این‌که امکان ضرب‌وجرح با پارچ هم به خاطر چینش میز و صندلی‌ها و موقعیت ما منطقاً ممکن نبود.

شنیدنی اینجاست که با حجامت زیر سینه‌ی شهردار را مکیده و سیاه کرده بودند و گواهی پزشکی هم گرفته بودند که این کبودی اثر ضربه‌ی اجلی‌ست. اما قاضی حدس‌هایی مبنی بر ساخته‌گی بودن ادعاها زده بود. حاج حسین –ابوالقاسم‌زاده- و –قهرمان- مهدی‌خانی نیز به نفع من شهادت دادند.

خلاصه حل نشد و حکم 40ضربه شلاق تعلیقی صرفاً به‌خاطر یک کلمه -نمی‌فهمی- به من تعلق گرفت. لیکن با درایت و انصاف قاضی در مورد ضرب و جرح و توهین ناموسی برائت گرفتم. البته حکم شلاق قابل ثبت در سجل نبوده و در سوابق به حساب نمی‌آمد. و صلاحیت هم گرفتیم. نامه‌ی خانم بهاری در محکومیت صلاحیت من و این‌که به تعبیر ایشان کله‌گنده‌های تهران و تبریز در صلاحیت ما چه نقشی داشتند موجود است. (می‌خندد) عامل ثبت‌نام من همین اثبات حقانیت بود.

در جریان درگیری حاج‌آقا علی‌زاده با مهندس کیافر نیز در سد شهریار گویا با چپ‌های شورا –عزیزی و آریامنش و شیخ‌الاسلامی- همراه نبودید.

من آدم باریک‌بینی هستم. یکی از این سه نفر نامه‌ای برای امضاء آوردند که به جهت عدم حضورم امضاء نکردم. عدم حضور و دقت‌نظر اجازه‌ی امضا و شهادت به من نداد.

درست است که شما به آقای خان‌محمدی به صرف برادر سه‌شهیدبودنش برای سرپرستی شهرداری رأی می‌دادید؟

ابدا ربطی به این قضیه ندارد! من ایشان را فردی امین دانسته و می‌دانم. 

و بر همین اساس به حاج‌رضا جلوداری رأی دادید؟

مطلقاً من به جلوداری رأی نداده‌ام. هر کسی این حرف را زده است تهمت زده. آن‌هایی که آن روز خودشان را نفر شماره یک اصلاحات می‌دانستند بعدها نوع منش‌شان برای مردم روشن شد.

منظورتان حاج‌آقا مددی‌ست؟

حالا من نمی‌خواهم اسمی از کسی برده شود. منظورم این است که نفرات را نباید نماد یک جریان کرد. بلکه افکار و اندیشه‌ها باید در جریان امور دخالت داده شوند. بعد از ورود به شورا علی‌رغم نگاه قبلی مشاهده کردیم که مدعیان اصلاحات به‌مراتب انحصارطلب‌تر از بقیه‌اند، محفلی تصمیم می‌گیرند و ذوب در نفر رأی اول میانه‌ هستند. به نوعی این فرد شده بود پدرخوانده‌ی این افراد و من به عینه می‌دیدم که حاج حسین ابوالقاسم‌زاده به‌مراتب پاک‌دست‌تر و قانون‌مدارتر از خیلی‌ها بود.

با این‌که از افراد شماره اول جریان اصول‌گرایی میانه است؟

صد البته! این را به شما بگویم که اگر ایشان تندروترین اصول‌گرایان میانه باشد من تندروترین اصلاح‌طلبان میانه‌ام! ولی به‌جهت منافع مردم با هم هم‌کاری می‌کردیم. ضمن این‌که شهادت می‌دهم حاج حسین –ابوالقاسم‌زاده- در اصول‌گرا بودنش به‌مراتب امین‌تر از خیلی از اصلاح‌طلب‌ها بود. برای من صداقت و درست‌کاری در اولویت است. برای من دزد دزد است چه چپی باشد چه راست! مبنای یارگیری من حقوق مردم و رعایت قانون است. و این جوهره‌ی فکر اصلاحات است. از شما سوال می‌کنم! اگر خانمی لباس جنس مخالف را بر تن کند مرد می‌شود؟ اصلاح‌طلبی هم به همین‌گونه یک فکر و ماهیت و هویت و اندیشـه است. نه یک پرچم و تابلو.

و بر اساس همین کنش میثاق‌نامه‌ی انتخاباتی اصلاح‌طلبان میانه را در انتخابات 94 امضا نکردید؟

این نامه توسط آقای احمدی‌آزاد  رئیس شورای اصلاح‌طلبان میانه  به من ارائه شد. از بند اولش هم مشکل داشت. بند اول که منِ کاندید به عنوان متعهد باید امضا کند، «رعایت منشور انتخاباتی اصلاح‌طلبان» بود. من اگر آدم باریک‌بینی باشم باید پی این منشور را بگیرم و گرفتم. اما آقایان از این منشور اطلاعی نداشتند. خب مسلّم است که من نمی‌توانم به چیزی که ندیده و نخوانده‌ام متعهد باشم. امضای من حتماً یا باید منافقانه بود یا ساده لوحانه که ابدا در شأن یک فعال سیاسی نیست.

حال این‌که خیلی‌ها امضـا کردند.

بلی! تقریباً همه‌ی بندها مشکل داشت. شورای داوری مذکور در میثاق هم معین نبود. امّا مهم‌تر از همه‌ی این‌ها بند آخری بود که به اذعان خود آقایان در میانه افزوده شده است. 

گویا فایل صوتی‌اش را هم دارید!

بلی! جلسه‌ای عمومی بود که اعتراف کردند، منتها منتشر نکرده‌ام! تنها یک‌جا که در کمال ناباوری اتهام افزودن این بند به خود من نسبت داده شد به آن استناد کردم. افزوده شدن این بند در میانه عین تمامیت‌خواهی اعضای شورا بود. این حق را چه کسانی به آن‌ها داده بود؟ من عطای مجلسی که ریشم در گروی [...] باشد به لقایش می‌بخشم.

این میثاق را حاج‌آقا بهبودی هم امضا کرده بودند؟

بلی! جالب این‌جاست که ایشان بعد قرارگرفتن نامش در لیست امید امضا کرده بود.

این‌که گفته می‌شود حاج مجید مهدوی‌نیا و مهندس کیافر در جریان برداشته شدن نام کاپیتان شهبازی و افزودن نام بهبودی نقش داشتند صحت دارد؟

بدون تردید دست‌هایی در کار بود! یا این‌که یک‌سری مصالح ایجاب می‌کرد که این تغییر صورت پذیرد که باید پاسخ‌گو باشند. ضمن این‌که شرافت یک فرد در گروی عمل به امضا و تعهدی‌ست که داده. کسانی که خود این میثاق را تنظیم و یا امضا کرده بودند چرا بعد ردصلاحیت به ستاد شورچی یا بهبودی نپیوستند؟ این خیانت نیست؟

نام کاپیتان را رئیس شورای داوری خط زده بودند؟

بلی! کاپیتان هم باید تمکین می‌کرد چون میثاق را امضاء کرده بود. به‌والله اگر من امضا می‌کردم کنار می‌رفتم. من به کار تشکیلاتی باور دارم. 

بعد هم که نامه‌ی خاتمی و حمایت از شما.

بله! ببینید! وقتی من ادعای اصلاح‌طلبی دارم تعدادی کثیری از افراد و آشنایان و جوانانی که در اطراف من حضور دارند به دلیل این گرایش است. وقتی شما در یک بازی سیاسی، هم از طرف دوستان و هم از طرف مقابل تحت فشار هستی باید برای اثبات حقانیت خود راهی انتخاب کنی. من تاوان اصلاح‌طلبی‌ام را داده‌ام. مدیرکلی من به خاطر مواضع سیاسی‌ام کنسل شد و تدریس در دانشگاه هم کذا. 3روز مانده به انتخابات بر خلاف قانون مرا به تبریز کشاندند. با این که می‌شد قضیه را مطبوعاتی کرد ولی من اهل جنجال نبودم.

دفاع مشروع من در مقابل این فشارها درددلی تلفنی با مهندس فائقی بود. ایشان نیز با وجود شناخت قبلی که از من داشتند بدون این‌که اطلاع داشته باشم با حجت‌الاسلام خاتمی دیدار کرده و قضیه را مطرح کرده بود. حتی حاضر شده بودند به‌نام من نامه دهند ولی به علت رعایت مواضع قبلی‌شان آن نامه‌ و سند تاریخی و اوصاف تاریخی را در ستایش مردم میانه خطاب به مهندس فایقی نوشته بودند. بر حسب این تفویض هم مهندس فایقی آن نامه‌ی محبت‌آمیز را برای من فرستاند. نامه‌ی خاتمی سند افتخار شهر ماست. چه تأثیری در رأی من داشته باشد چه نداشته باشد.

همین انتخاب شما از سوی آن عزیزان نوعی تناقض در رفتار و انتخاب نبود؟ تأکید و تکرار خاتمی در پیام ویدئویی تاریخی‌اش انتخاب همه‌ی گزینه‌های لیست امید بود. حال آن‌که شما جزو لیست نبودید! آیا صلاح و ثواب را در کنار رفتن‌تان به نفع کاندیداهای لیست نمی‌دیدید؟

من اعتقادی به تعبد ندارم. آقای خاتمی در میانه نیست که بهبودی و آریامنش را بشناسد. وقتی من با چشم خود می‌بینم که در شکل‌گیری شورای هماهنگی میانه و انتخاب گزینه‌های امید شهر میانه تقلب شده است هیچ‌وقت به این تقلب صحه نمی‌گذارم.

حتی به قیمت فدا شدن کار تشکیلاتی؟

بلی! حقیقت برای من بالاتر از این سلسله‌مراتب حزبی و این حرف‌هاست. به‌قول ارسطو که گفت من افلاطون را دوست می‌دارم ولی حقیقت را بیش‌تر!

نتیجه‌ی این لیست هم مشخص شد! اگر لیست‌ها واقعی و حساب‌شده بود فراکسیون امید ما باید امروز 170 نماینده داشت. نه این‌که کسانی فقط تا دم در مجلس با لیست هم‌راهی داشته باشند. پس به‌واقع حرف خاتمی به‌دست عده‌ای به قربان‌گاه رفت و ذبح شد.

ظاهراً در یک جلسه‌ی آسیب‌شناسی هم وجود شورای اصلاح‌طلبان را عامل شکست اطلاح‌طلبان میانه عنوان کرده بودید؟

بدون تردید! شورای اصلاح‌طلبان میانه اصلاحات را در این شهر به قربان‌گاه برد. یقیناً اگر این شورا در میانه وجود نداشت به اجماع می‌رسیدیم. حدأقل یک نفر و تحقیقاً دکتر شورچی برنده بود. شورای میانه کاملاً فرمایشی بود و تا آخرین لحظه نیز منتظر صلاحیت آریامنش بودند. نفر دوم مهم نبود. این چه شورایی‌ست که کاندیدش از ابتدا مشخص بود. انتخاب بهبودی هم تیر خلاص به این شورا بود. شایعه راه انداختند که بهبودی ریشش را زد و اصلاح‌طلب شد.آقای احمدی‌آزاد هم در گفت‌وگو با قافلان گفت که بازی‌شان دادند.

جلسه در جامعه‌بزرگ اصلاح‌طلبان میانه بود؟

بله! جلساتی داشتند. منتها چارچوب‌مند نبود. احساسات و هیجان در این جلسات موج می‌زد و ضمن این‌که من حس کردم عقبه‌ی عمیق و بینش دقیقی هم ندارند. منشوری داشتند که شاید بتوان گفت از قانون اساسی بالاتر بود (می‌خندند) و در دنیای خود هرکسی این منشور را امضاء نمی‌کرد از دایره‌ی اصلاح‌طلبی خارج‌شان می‌کردند. ما هم امضاء نکردیم و دیگر اصلاح‌طلب نشدیم. منشوری در حد و حدود ریاست جمهوری! (می‌خندد)

شما در انتخابات شورای اصلاح‌طلبان تنها دو رأی داشتید!؟

نامردی دیگر آن‌ها در حق من همین بود. بدون این‌که من کاندید شوم، نام من را جزو کاندیداها گذاشته و همین دو رأی را با هدف تخریب ذهن شورای استان نسبت به من به استان اعلام کرده بودند که بگویند اجلی وزنش در شورای میانه همین است.

گویا شما به جلسه دعوت هم نشده بودید!

مطلقاً! اصلاً هیچ‌کس از ستاد من دعوت نشده بود. بسیار چندش‌آور بود که هیچ‌کس هم مسئولیت دعوت‌ها را برعهده نمی‌گرفت. از این 150نفر هم 120نفر اعضای ستاد یک نفر بودند. جلسه‌ی انتخابات شورای هماهنگی از اول فرمایشی و هدف‌مند بود.

از ساعات قرنطینه برای مخاطبان ما بگویید.

قرنطینه نوعاً به سبب ساعات اولیه و التهاب‌آمیز انتخابات و جلوگیری از برخی کارهای ناپخته است. فضای محترمانه و نسبتاً گرمی‌ست که برای شخص من نیز فرصت مغتنم مؤانست و مصاحبت با عزیزانی مثل آقای دکتر –حسن- هاشمی و  حافظ  شورچی و دیگران را فراهم کرد. البته آشنایی و رفاقت من با دکتر شورچی به 50-40سال پیش باز می‌گردد و قلباً هم دوستش دارم. آشنایی با چارچوب فکری و دیدگاه‌های آقای دکتر –حسن‌علی- قنبری نیز فرصتی دیگری بود که روز قرنطینه نصیب ما شد. ضمن این‌که بی‌تابی خیلی‌ها مخصوصاً کسانی که شانس بالایی داشتند مشهود بود.

انتظار چنین رأیی را داشتید؟

نه! ولی به هر حال تمام شد و من این بار سنگین وظیفه و رسالت تاریخی-اجتماعی که برای بیان مواضع و دیدگاه‌هایم داشتم به انجام رساندم. هزینه‌ای بود که به خاطر دل خود دادم و از این بابت هم خوشحالم. ستاد من کسانی حضور داشتند که وقتی در جلسات صحبت می‌کردم از ترس این‌که بریزند و ما را بگیرند یواشکی ستاد را ترک می‌کردند.

 

1
1