سفر با دوچرخه پاداش آخرین ماجراجویی در انتخاب چند ساله خدمت در روستای هفت چشمه بعنوان معلم
همه ما زندگی پر فراز و نشیبی داریم.که در مقایسه احساس می کنیم.هر کدام سرنوشت سختی داشتیم.اما واقعیت این است.که همه دردمند یک راه هستیم.هر کس بر اساس امکانات و شزایط خود ممکن است.سرنوشت خوبی نداشته باشد.اما هر چه هست.نیاز به صبر و بردباری دارد.سربر آوردن در قعر فلاکت سرنوشت خود یک دل بزرگی می خواهد.منهم از دوران کودکی و شاید با شهامت از لحظه تولد یک روز خوش و خوبی نداشتم.تا امتدادش همچنان در این روزها باز هم مرا برنجاند.این نبرد یک قدرت خاص جنگیدن را به من داده است.تا با فراغ از این نقص یک ماجراجوی تمام عیار باشم.بخصوص با سکونت در آذربایجان و شروع سفر با دوچرخه بعنوان سایکل توریست و حادثه سال 82 در امارات و شکنجه 78 روزه و زندان انفردای با انتخاب دبستان قنبر هفت چشمه بعنوان معلم در یک منطقه دور افتاده و محروم و دور از خانواده یک جریان زیبایی را شکل داد.هر چند از کسی توقع نداشتم.اما گویا جسارت تاوان سختی دارد.تا در نبرد سرنوشت باید پذیرا باشی.حضور انسانهای وارسته یک شکل زیبایی به آن داد.در این بین جزء خدای خودم از کسی توقع پاداش نداشتم.اما بودند بعضی از انسانها که نا خواسته وارد جریان شدند و نقش بد را بازی کردند.
5 سال پیش خانواده راهی سفر کربلا بود.تعارف کردند.همراهشان باشم.اما قاطع اعلام کردم.نیت کرده ام با دوچرخه راهی شوم.آن زمان این حرف یک شوخی بیشتر نبود.بعداز آنهم جریان داعش بدتر کرد.در کمال امیدواری منتظر بودم.چنین شرایطی فراهم شود.که بعد از چند سال فراهم شد.هر چند این پاداش درست در بدترین شرایط داشت هموار می شد.اما دوری راه و در گیری با بازسازی مدرسه کمی نا امید کننده بود.چرا که با دوری راه و سکونت در روستا امکان نداشت.حتی برای ویزا اقدام کنم.اما این پایان کار نبود.فرشته و ناجی قبلا مهیا شده بود.تا آقای نیما پاکدل برسد.با او چند سالی همرکاب و دوست بودیم.او این خلا را برایم پرکرد.تما م کارهای اداری را برایم با تلفن انجام داد.تا مقدمات سفر به این سادگی فراهم شود.هر چند این همسفر عزیز را بعداز خروجی ایران در خاک عراق در ازدخام جمعیت و شلوغی با یک تصادف ناخواسته گم کردم.تا این موهبت سفری با او برایم در ادای دین در ادای دین بدهکاری عجین شود.
از مرز مهران رکابزنی را شروع کردم.بعداز 4 روز تقریبا مسیر 300 کیلومتری را پیمودم.چند کیلومتری با کربلای معلی فاصله نداشتم.یکدفعه تمام این قصه در ذهنم حین رکابزنی مرور شد.در جایی توقف کردم و دوچرخه را انداختم و از شعف و شادمانی همراه با حزن و اندوه ساعاتی گریه کردم و....
آری من پاداش استقامت و تلاش باور زندگی را گرفته بودم.به کسی محتاج و دلبند نبودم.بهانه زنده بودن و نفسم را مدیون خالق خود می دانستم.تا برای همیشه عهد ببندم با تمام محدودیتها و مشکلات و عذاب و دردها یک انسان باشم.و جزء به خدای خود به کسی و یا چیزی دل نبندم.
بعداز برگشت,بعضی از جوانان و اهالی روستا کار بزرگی کردند.هر چند در بدرقه جزء دانش آموزان روستا و خواهرم در میانه کسی را پشت سرم ندیدم.اما اینکارشان خستگی این چند ساله را به عقد اخوتی دیگر داد.تا ایمان داشته باشم.هیچ تلاشی بی ثمر نخواهد ماند.آنجا که وصل به معبود باشد
ممنون جوانان مهربان روستای هفته چشمه از پیشواز سفر به کربلای معلی با دوچرخه
سپاسگزار خانواده عمو رفیع صفرزاده بابت مهربانی و مهمان نوازی شان در پیشواز بعداز برگشت از سفر به کربلا با دوچرخه
ممنون و سپاسگزار خانواده آقای حقیقت اسماعیلی بعداز برگشت به سفر کربلای معلی با دوچرخه
سپاسگزار خانواده عمو امام ویردی محمدی بعداز برگشت از سفر کربلای معلی با دوچرخه
تشکر ویژه از خانواده
عمو رفیع
عمو امام ویردی
اصغر حسن زاده
کیومرث محبی
علی صفرزاده
سیامک جلیلی
بهنام روحی
برای پیشواز برگشت از سفر با دوچرخه به کربلای معلی
تشکر از خانواده
عمو علی میرزایی
عمو اکبر میرزایی
عمو حقیقت اسماعیلی
علی حسن پور
اصغرصفر زاده
در برگشت از کربلا در سفر با دوچرخه به کربلای معلی بعنوان معلم روستا
متعاقبا عکسها و گزارش سفر به عراق و کربلای معلی و نجف اشرف تقدیم خواهد شد