آمدم، دیدم، رفتم . . . (سوگنامه ای برای دکتر فرامرزی)
۱۳ آذر؛ دقیقا دو هفته قبل بود که مجری مراسم معارفه دکتر علی فرامرزی، رئیس جدید آموزش و پرورش میانه، بودم. سادگی و خلوص و خاکی بودن او را که زمزمه حاضران محفل بود، هنگام سخنرانی اش بوضوح دیدم. دو روز بعد به بهانه مانور زلزله در مدرسه میزبانش بودیم. حضورش صمیمی و همراه بود نه رئیس مآبانه و بالادست. یک روز بعد به بهانه هفته پژوهش دوباره در مدرسه میزبانش بودیم. خوشرو بود و خودمانی و یک معلم، نه هیبت رئیس بودن داشت و نه مخاطبش را مرئوس می دید. روزی دیگر در همایش پژوهش از سازمان یادگیرنده گفت و خود را اولین یادگیرنده سازمان خواند. از ارتقای هویت ملی و دینی گفت و از برنامه های آینده اش؛ آینده ای که خیلی زود رسید. آخرین ساعات یکشنبه اما، خبر تلخی رسید: او نیامده مهرش بر دلها نشست و نام نیک خود را نشان داد . . . اما روزگار حلاوت بودنش را خیلی زود با طعم گس و تلخ رفتن هدر داد. همه دیدند و پذیرفتند که او در همین مدت بسبار کوتاه بالای مجلس و پشت تریبون نبود، او همینجا کنار کارمندان و معلمانش ایستاده بود. دکتر فرامرزی با سلوک و خلوص و سادگی اش خیلی زود، در طی دو هفته، از پشت تریبون به درون دلها رفت . . . و رفت.
خوب آمد، ساده دید، زود رفت.