يك خاطره - يك تجربه
امروز كه با بابام واسه خريد اومده بوديم بازار،هوس كرديم پياده راه بيافتيم بريم خونه تا اون 25 تومن مابقي پول تاكسي از جيب مون در نره!!
طبق روال هميشگي و عادت اكثر شهروندان از حاشيه خيابان راه افتاديم.
آخه بابام ميگه اين پياده رو مال 40-50 سال پيشه كه جمعيت اين اندازه نبود،مسلمه كه الان جواب نميده.
نمي دونم چي شد كه بابام سنت شكني كرد و دستم كشيد رفتيم پياده رو(فكر كنم شيطون گولش زد) نميدونم رو نقشه تنگه هرمز وديدين يا نه؟ آخه اونقدر باريكه كه كشتي ها مجبورن كه براي رد شدن به صف بكشند،خلاصه چشم تون روز بد نبينه جلوي يكي از اين ميوه فروشي ها رسيديم كه ميوه هاشو تا وسط پياده رو چيده بود ويه تنگه هرمزي ساخته بود كه نگو.
نصف تنگه رو رد كرده بوديم كه شلوار بابام به جعبه اي گير كرد و كلي از ميوه ها پخش وپلا شدند، شلوار بابام پاره شد كه هيچ، صاحب مغازه اومد هر چي از دهنش اومد نثار بابام كرد. بابام كه كلا خجالتي تشريف داره پول ميوه هاي ريخته شده رو داد و راه افتاديم.
از تنگه دور نشده بوديم كه صاحب مغازه كه هنوز غر مي زد گفت: مرديكه . . . انگار........از اين كه بابام شنيد وچيزي نگفت تعجب كردم، راستش اون لحظه از بابام بدم اومد آخه نميدونستم تا اين حد ترسو باشه، به روم نياوردم تا اينكه رسيديم خونه. يه كم كه گذشت نتونستم خودمو نگه دارم و ازش علت اينكه به توهين اون مغازه داره توجهي نكرده پزسيدم، خنده زد وگفت:
دنيا طويله يست در شمار خر!!!
زن خر و مرد خر و زمانه خر!!!
گر در زمان خريت كسي به تو گفت خر!!!
غمگين مباش كه خري به خري گفت خر!!!!
راستي شما بودين چه عكس العملي نشان مي دادين؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟