مرد رکورداری ،که صدام برای گرفتنش جایزه گذاشته بود
مردی که به شکارچی تانک معروف بودو با همین عنوان کتابی هم چاپ شده بود.او واقعا مردی شبیه افسانه در تاریخ دوران جنگ تحمیلی و دفاع مقدس به شمار می رود.تا در مجموع با این رکوردها نام خودرا در جهان ماندگار کند.او اصالتا از شهر آچاچی است.و سالهاست از این شهر دور شده است.و در شهر شیراز زندگی می کند.
شماره 1
بسمالله الرحمن الرحیم
یکی از خاطراتم که هیچ وقت فراموش نمیکنم اون این است که در کمتر از پنج دقیقه 9 دستگاه تانک دشمن را منهدم کردم. امیدوارم مورد توجه بزرگواران قرار بگیرد.
اوایل شهریور ماه سال شصت بنده با گردان 135 از تیپ 55 هوابردشیراز که به لشکر 21 حمزه مامور بودیم بنا بدستور فرماندهی لشکر سرهنگ حشمت دهکردی به تیپ دوم لشکر 16 قزوین که در روبروی تنگه رقابیه مستقر بودند اعزام شدم فرماندهی لشکر قبل از اعزام گفته بودن تعداد هشت دستگاه تانک در اون منطقه دیده اند اگر تونستم اون هارو منهدم کنم برای هر دستگاه تانک ده هزار تومان پاداش نقدی میدن ، در صورتی که اون زمان حقوق من دو هزار تومان بیشتر نبود.
از اون جاییکه من هیچ موقع برای تشویق ویا پاداش کار نکرده بودم، گفتم جناب سرهنگ من میرم اگر تانکی رو منهدم کردم برای هر دستگاه تانک دو تا گلوله موشک تاو برام بدین ایشون از درخواست من تعجب کردن، من گفتم در یگان ما گلوله موشک کم هست دلم میخواد موشک داشته باشم وبیشتر بتونم تانک دشمن را منهدم کنم
**********************************************************************
[۱/۳/۲۰۱۶، ۱۵:۰۴] رفیع غفاری: شماره 2
با ناباوری جناب سرهنگ فرمانده لشکر من به اتفاق رییس رکن سوم تیپ دوم زنجان به اون منطقه ای که فرمانده لشکر(دیدگاه) تانک ها را دیده بودند رفتم، وقتی منطقه را بررسی کردم دیدم دو تا مشکل عمده در اینجا وجود داره.
یکی اینکه منطقه پوشیده از تپه ماهوره که دره های عمیق وارتفاعات بلند شیب تند داره دوم اینکه زیر ارتفاعات میشداق هست وزیر دید دشمن کوچکترین حرکت رو دشمن در روز زیر نظر داره ومانع هر گونه حرکات میشن.
وقتی با دوربین نگاه کردم دیدم فقط یکی دو دستگاه تانک در برد موشک قرار دارند
(سه کیلو متر) و ما اگر پانصد ششصد متر میرفتیم جلوتر برد موشک های ما به همه تانکها میرسید ولی یه مشکل دیگه بود اونهم وجود یه تپه ای بلندتری از سایر تپه ها در هزار متری، ناچارا با استفاده از موانع موجود منطقه رفتیم بالای اون تپه ای که در هزار متری قرار داشت وقتی از آنجا منطقه را نگاه کردیم تعداد ده دستگاه تانک دیده میشدن پس از شناسایی های لازم برگشتیم به پاسگاه فرماندهی گردانی که یگانش در خط مقدم بودند فرمانده گردان پرسیدن غفاری نظرت چیه چکار میخوای بکنی، من منطقه را تشریح کردم وگفتم شرایط منطقه طوری که از دیدگاه به اون طرف خودرو حامل موشک انداز یک متر هم جلو نمیتونه بره لذا بایستی برای منهدم کردن تانک ها از بایستی سه پایه زمینی استفاده کنم که اون هم در روز روشن غیر ممکنه، برای این کار دو قبضه موشک انداز میخوام با ده تا گلوله که شب ببریم بالای اون تپه مورد نظر و صبح قبل از روشنایی کامل هوا شروع کنم به منهدم کردن تانک ها، وقتی این در خواست را کردم فرمانده گردان انگار که خواب دیده باشه همینطوری منو ورانداز میکرد چون در یگان خودشون حداقل سی چهل نفر مثل من تیرانداز،فرمانده دسته گروهبان دسته و....بودن چرا تا حالا اونها چنین پیشنهادی ودرخواستی نکرده بودن ؟ حق هم داشت.
تا اینکه گفت خواسته شما یکی از محالاته بعد از آنکه من براشون توضیح دادم که من به تیراندازی خودم اطمینان دارم و دلایلی آوردم راضی شدن ولی گفتند بایستی از فرماندهی تیپ کسب تکلیف بکنم.
وقتی با فرماندهی تماس گرفتند، از اونجاییکه فرمانده تیپ منو میشناختن دستور دادند من هر چی میخواهم در اختیار من بگذارند وبا من همکاری لازم را بکنند.
[۱/۳/۲۰۱۶، ۱۵:۰۴] رفیع غفاری:
*********************************************************************
شماره 3
بهرحال دوسه روز طول کشید تمام تجهیزات و دوقبضه موشک انداز و ده تا موشک که متاسفانه موقع جلو رفتن متوجه شدیم که یکی از موشک ها خرابه به جلو نبردیم و چهار دستگاه باطری خشک تقریباً شارژ شده آمریکایی جهت استفاده در تیراندازی روی سه پایه زمینی بخصوص از گردان125 تانک بفرماندهی شهید سرلشکر مخبر که حرفاشون هیچ وقت یاد نمیره از پرسنل دسته های موشک انداز خودشون نا ریاضتی میکردند که چرا این ها تا حالا کاری که من میکنم اون هانکردن، وبرام آرزوی موفقیت کردند.
روز موعود فرا رسید همه تجهیزات را با دو گالن آب که قبل از تیراندازی بپاشم پشت قبضه ها تا زمان تیراندازی در اثر موج انفجار گرد و خاک نیاد جلو دوربین را بگیرد ومن بتونم مرکز بعلاوه را بذار روی هدف و بعد از تیراندازی موشک در حال پرواز را هدایت کنم
*********************************************************************
شماره 4
چهارم شهریور سال شصت قبل از غروب برای اینکه راه را گم نکنیم گفتم یک کیلو متر سیم تلفن از مبدأ تا مقصد کشیدندکه موقع حرکت سیم را گرفتم دستم وافتادم جلو بقیه هم پشت سرم ، اکثر قطعات موشک انداز و خود موشک هر کدوم بیست وچهار کیلو وزن داشت و برای راهپیمایی خیلی بد فرم وسخت بودن، تا ساعت دوازده شب با بیست نفر سرباز وسایل ها رو کشیدیم بالای تپه مورد نظر حالا بشین تا صبح بشه، مگه وقت میگذشت؟ هزار تا فکر وخیالات برم داشته بود ، خدایا کمکم کن، شرمنده ام نکن، چند روزیه از ما پذیرایی میکنن تا ما این عملیات را انجام بدیم، چطور میشه؟خدا یا روسفید مان بکن واقعا داغون شدم تا بلاخره صبح شد هوا گرگ میش بود قبضه های موشک انداز رو به فاصله پنج متر از هم برپا کردیم وگلوله گزاری و آماده تیراندازی، منتظر بودم یه مقدار هوا روشن تر بشه تا کاملاً هدف ها رو ببینم نا گهان دیدم از داخل یکی از تانک ها یه عراقی اومد بیرون یه چند متری رفت کنار کاری... داشت انجام داد اومد ایستاد جلو تانک شروع کرد به ورزش ونرمش کردن، از ترس اینکه مبادااون عراقیه مارا دیده باشه، که قبلا با توپخانه و خمپاره اندازهای منطقه هماهنگی کرده بودم که وقتی من اعلام آمادگی کردم شما پشت هدف ها را بکوبید من ناچارا بوسیله بی سیم دستور آتش دادم و وقتی تیراندازی شروع شد اون نفر عراقی از. ترس دوید رفت داخل تانک ومنهم اولین تانکی رو که مورد اثابت قرار دادم تانکی بود اون عراقی رفته بود داخلش، تا خدمه این قبضه را گلوله گذاری کنند دویدم پای اون قبضه یه تانک دیگه با اون قبضه، ازتا اون قبضه رو گلوله گذاری کنند قبضه اول آماده تیراندازی شده بود دوباره با اون قضبه یه تانک دیگه بهرحال با این یکی، با اون یکی خدا رو شکر در کمتر از پنج دقیقه نه دستگاه تانک منهدم کردم دیدم کوچکترین عکس العملی از عراقی ها نشد موشک انداز هارو قطعه، قطعه کردم گفتم بچهها بردارید راه بیفتید
حدوداً صد متری اومده بودیم عقب عراقی ها شروع کردند به تیراندازی از اول خط تا بیست و شش هفت کیلومتر با توپخانه و خمپاره اندازها همه جارا میکوبیدند فکر میکردند حمله بزرگی براشون انجام شده تا اینکه بچه ها رو داخل یکی از شیار هانگه داشتم وخودمو رسوندم بالای دیدگاه که همه عناصر فرماندهی تیپ دوم زنجان ناظر عملیات مابودن گفتم دستور بدین نیرو های ما تیراندازی را قطع کنن تا عراقی ها هم بفهمن دیگه خبری نیست فعلا کاری با هاشون نداریم تا بلکه اون هم تیراندازی نکنند.
آنروز برای من روز فراموش نشدنی بود چقدر مورد ابراز احساسات پرسنل آن تیپ قرار گرفتیم چون تانک های که مورد اثابت موشک قرار گرفته بودند پنج دستگاه شون آتش گرفته بودن وساعت ها میسوختن و وقتی گلوله های داخل تانک منفجر میشدن آتش دود چهل پنجاه متر میرفت هوا واز چندین کیلومتر قبایل رویت بود، چنان تماشایی بود که آدم با دیدن اونها لذت میبرد، بیاری خدا آنروز کاری کردم که گاهی اوقات خودم هم باورم نمیشه ولی این کار رو کردم وشد. مطالب در این مورد زیاد هست ومن خلاصه کردم امیدوارم مورد توجه عزیزانی که این خاطره رویت میکنند مورد توجه قرار بگیرد
برای شادی ارواح شهدای بخون خفته صلوات بر محمد وال محمد.
سرهنگ بازنشسته جانباز
رفیع غفاری1394/11/12