در راهرو کلیساهای تفلیس گرجستان با دوچرخه تابستان 91
برای اولین بار در عمرم از نزدیک کلیساها را می دیدم.مهربانی بیش از حد مردم گرجستان و زندگی مسالمت آمیز آنان در همراهی با ترک زبانان شیعی این کشور مرا وامدار این حرکت کرد.تا عمر دارم از نیکی مردم این کشور یاد کنم.در قدم اول یک ترس و دلهره خاص برای ورود به کلیساها داشتم.هر چند پدر و اجداد پدری ام مسیحی بودند.اما من با شرایط یک مسلمان وارد چنین فضاهایی می شدم.مهربانی زائرین و میزبانان کلیسا خیلی زیبا بود.اجازه گرفتم تا ضمن ادای احترام ،در کلیسا نماز بخوانم.با احترام پذیرفتند.حواسم نبود.با کلاه در حال بازدید بودم.خانم راهنما با اشاره فهماند.کلاه را بردارم.
در بیرون کلیسا مثل ایران ،تکدی گری دیده می شد.به رسم ایرانی چند پول خرد لاری به چند نفرشان دادم.خیلی دوست داشتند.با من هم صحبت شوند.اما می بایست گرجی صحبت می کردم.اما چند کلمه را که دوستان آذری یاد داده بودند.آنهارا تکرار می کردم.در حین بازدید از میدان یکی از کلیسا ها یک خانم از کنیسه کلیسا دقایقی با من هم صحبت شد.اشاره می کرد.اگر خواستی می توانی در کلیسا اقامت بگزینی.اما من ناخواسته از آن فضا می ترسیدم.با چند کلمه گرجی از او تشکر کردم.
هر چه بود.با ساده ترین وسیله قرن سرعت،خداوند عمری داد.تا ارادت انسانی و ایرانی ام رابه تمام مردم جهان رو کنم.بهترین ره توشه این سفر سخت بود.