ناگفته های شهید زنده عملیات خیبر پس از 25 سال+تصاویر
نصرنیوز: 26 مرداد سالروز بازگشت آزادگان و اسرای هشت سال جنگ تحمیلی بهانه ای شد تا بخاطر بیاورم هنوز پس از 25 سال ممکن است یادگاری از آن روزها ناگفته هایی بازگو نشده داشته باشد .
اسارت ، سخت ترین مرحله یک جنگ که گاهی حتی پس از پایان آن نیز ادامه می باید و آنجاست که نجواهای عاشقانه با خدا تنها امید رهایی از این روزها طاقت فرساست. تلخ است جوانی شیرین ات را درمیان سیاهچال های اسارت سپری کنی و پس از سالها در خاک خود نیز همچنان گمنام باشی و دم برنیاوری. اما جوانان دیروز عهد دیگری با امام و مردم خود بسته بودند که این اسارت را شیرین ترین سالهای زندگانی شان کرد که گاها دلتنگ آن صفا ، صمیمیت و اخلاص می شوند. در هنگام مصاحبه هربار که صحبت از رفقا و دوستان شهیدش می شد اشک در چشمانش حلقه می زد و دلتنگی آنها را پنهان می کرد.
سرنوشت چنین رقم خورد تا یکی از 2000 اسیر عملیات خیبر جوان 16 ساله تخریب چی میانه ای باشد و امروز با بغضی بی پایان در فراق همرزمانش صبح را شب کند که آنها رفتند و او ماند.
حاج فرمان بخشعلی زاده جانباز و آزاده روایت ما ، خاطراتی ناگفته از 7 سال اسارت در اردوگاههای عراق دارد که باید پیش از این پای صحبت های او می نشستیم که مقصر مائیم.
تکلیفی که امام(ره) بر ما واجب کرد
16 سال داشتم و سوم راهنمایی میخواندم. سال 1362 بود. مملکت در خطر بود. امام (ره) تکلیفی بر عهده ما گذاشت که جبهه ها را خالی نگذارید. بنده نیز بر حسب اختیار و علاقه به کشور خود و اطاعت از فرمان امام تصمیم گرفتم به جبهه بروم. مادرم مخالفت چندانی نکرد ، اگرچه پدرم کمی مخالف بود که بعدا راضی شد. رضایت والدین برایم مهم بود، اما آنها شرایط را بخوبی درک کرده بودند. 20/9/1362 به جبهه اعزام شدم. همراه با بیشتر رزمندگان اعزامی از میانه در پادگان ابوذر نزدیکی سرپل ذهاب مستقر شدیم. آموزش اولیه را در گردان ابوالفضل(ع)که اکثرا بچه میانه بودند گذراندیم. پس از یک ماه برحسب علاقه دوره تخریب را در اردوگاه شهیدمدنی گیلانغرب به فرماندهی شهید ورمرزیار و معاون گردان شهید اباذری گذراندم. نیروهای تخریب بیشتر از سایرین به شهادت نزدیک بودند.شاید همین مسئولیت به شهادت نزدیک ترم می ساخت ، اما اتفاق نیافتاد.
وقتی برای اولین بار شهید باکری را دیدم
در اردوگاه شهیدمدنی و قبل از عملیات خیبر بود که برای اولین بار شهید مهدی باکری را دیدیم. ایشان پس از حضور در اردوگاه به طور علنی اعلام کرد که این عملیات، شهادت طلبانه است و راه بازگشتی ندارد. به یاد ندارم که حتی یک نفر از رفتن منصرف شود و تمامی رزمندگان عملیات شدیم.صحنه هایی عجیبی را به چشم می دیدم. شور و غوغای وصف ناشدنی برپا بود. دوستانم در وصیت نامه هایشان تاریخ شهادت خود را 5/12/1362 یعنی روزهای عملیات می نوشتند و شهادت را به یکدیگر تبریک می گفتند.
از هورالهویزه تا اردوگاههای اسارت
از پاسگاه برزگر با هوایپماها به هورالهویزه هلی برن شدیم. بعنوان گردان تخریب چی و نیروی کمکی به گردان ابوالفضل(ع) و علی اصغر(ع) در منطقه مستقر شدیم. پس از 50 کیلومتر پیش رویی دشمن ما را محاصره کرد . گردان سیدالشهدا(ع) نتوانست به کمک ما بیاید و 3 روز در محاصره ماندیم. حتی یک فشنگ نداشتیم . در محاصره در تماسی با شهید باکری ایشان گفت : اول توصیه به مقاومت و اینکه گردان سیدالشهدا نتوانست به کمک شما بیاید و سعی کنید تسلیم شوید. شهید باکری نیز هنگام برگشت به عقب به فیض شهادت نائل گشت.در آنجا به اسارت دشمن آمدیم و ما را به اردوگاه کاظمین منتقل کردند.
3روز تشنگی بسیاری از اسرا را شهید کرد
از اردوگاه کاظمین به موصل 2 منتقل شدیم. با تونل مرگ از ما استقبال و هر روز برنامه مفصل شکنجه و تنبیه داشتیم. روی دیوارها خون بود. در اردوگاه با بدترین حالت با ما رفتار می شد. در طی بازجویی ها افرادی را که از نظر بدنی قوی هیکل و دارای ریش بلند بودند را به عنوان یک پاسدار مورد آزار قرار میدادند.در آنجا 3 روز اسرا را تشنه نگه داشتند. بسیاری از رزمندگان شهید شدند. خوب به یاد دارم که سردار کریمیان، فرمانده سپاه عاشورا آنجا مجروح بود. ایشان آب را نمیخورد و به سایر رزمنده ها میداد. برای یک سال مفقود بودیم و لیست اسرا را به صلیب سرخ نداده بودند.
زیارت عاشورا معجزه امیدبخش در دوران اسارت
در اسارت همواره زیارت عاشورا و نماز شب میخواندم. شاید در ایران فرصت و معرفت درک این دعا نصیب به بنده نشده بود. این باعث می شد روحیه خود را نبازیم و به ائمه هدی توسل می کردیم. روحیه ایثارگری و بسیجی رزمنده ها در دوران اسارت پا برجا بود، به یکدیگر احترام میگذاشتیم و افتخار بود لباسهای دوستان مجروحمان را بشوییم.
مزار من پس از 7 سال مفقود شدن
7 سال پس از اسارت در تاریخ 3/6/69 آزاد و به ایران برگشتیم. خیلی خوشحال بودم که دوباره کشورم و خانواده ام را میبینم. اما وقتی خانواده همرزمان شهیدم را می دیدم که ناراحت هستند، به خانواده ام گفتم ملاحضه حال آنها را بکنند و شادی خودرا کمتر بروز بدهند. متوجه شدم پس از یک سال مفقود شدن برایم مزار درست کرده بودند.مراسم ختم گرفته بودند و شهید خطابم کرده اند. چون نتوانستم توفیق شهادت را داشته باشم ، با دیدن این موارد ناراحت شدم. شهادت نصیب هرکسی نمیشود. با خود میگفتم شاید خداوند صلاح را در این دیده است تا راه دوستان شهیدمان را ادامه بدهیم و بازگو کننده دلاوری ها و رشادت آنها باشیم. خیلی ناراحت هستم که از قافله شهدا عقب ماندم.
بین شهدا فرق نگذارند
یک شب در خواب شهید اباذری را دیدم. نتوانستم به او برسم و هرچقدر او را صدا کردم جوابم را نداد. ایشان رسید به یک رودخانه زلال و از آن عبور کرد. اما من نتوانستم از این رودخانه عبورکنم و دریافتم که شهدا از اعمال ما ناراضی هستند. امروز شهدا مظلوم واقع شدند.در آن دنیا باید جواب پس دهیم. از تمامی شهدا نامی ببرند و بین شهدا فرق نگذارند. تیری که می آمد نمیدانست این شخص کیست. در تمامی شهرها یاد شهدا روشنی بخش کوی و برزن است. چرا هر خیابان و محله شهر میانه سراسر یاد و خاطره شهید نباشد؟ چرا فقط به نامگذاری یک کوچه بسنده می کنیم؟ یکی از دوستانم تعریف میکند خانمی بدحجاب وقتی وارد شهری شد و عکسی از چهره دلربای شهید دید خود را جمع و جور کرد. این کمترین آثار حضور شهید در یک جامعه است. از مسئولین میخواهم بجای تقدیر از اسرا و تشریفات، هزینه آن را صرف زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا بنمایند. درمیانه کمتر تصویر و یادی از شهدا میبینیم.
فرهنگ شهدا کم رنگ شده است
فرهنگ شهدا را رعایت نمیکنیم. برخی ها قول و قرارهای شهدا را فراموش کرده اند و با اینکه مدعی هستند خدمت به مردم را از یاد برده اند. هربار خانواده ی شهید به اتاق کارم بیاید تمام قد بپا میخیزم. اگر حضرت آقا دستور دهد امروز هم به جبهه می رویم. ما رزمندگان، خانواده ها و فرزندان شهدا در قبال شهدا بیشتر از مردم عادی مسئول هستیم. ادامه دهندگان راه شهدا هستیم اما در برخی موارد واقعا رعایت نمی کنیم. از تمایز در دادن امتیازات بین رزمندگان از مسئولان انتقاد دارم. ما از مسئولان نیازمند وام نیستیم. بلکه ارزش و جایگاه شهدا بیش از بیش باید حفظ شود. در جائیکه خون شهدا پایمال می شود از هرمقامی انتقاد خواهیم کرد. دولت به کمک جانبازان برسد. بنیادشهید فرهنگ سازی شهادت نکرده است.
جوانان امروز می توانند جای شهدا باشند
جوانان امروز را سالم تر از خودم میدانم و نباید از ظاهر قضاوت کرد. در دانشگاه در برخورد با جوانان دریافتم که قلبشان از من نیز صاف تر است و حتی می توانند جای شهدا باشند. افتخار میکنم در مراحلی با ایشان برخورد دارم. اگر حضرت آقا یک روز دستور بدهد به جبهه بروید جوانان امروزی زودتر از بنده خواهند رفت.