- ارسال کننده: بین الحرمین تاریخ: ۹۳/۱۰/۲۵

ناگفته های آخرین کهنه سرباز جنگ قافلانکوه در تارنمای نصرنیوز

ناگفته های آخرین کهنه سرباز جنگ قافلانکوه در تارنمای نصرنیوز

تارنمای نصر نیوز مصاحبه ای با یکی از سربازان فدایی ها در زمان حکومت فرقه دمکرات در آذربایجان منتشر کرده که به رویدادهای آن دوران اختصاص دارد.

 

شنیدن خبر زنده بودن فردی مبنی بر اینکه زمانی به عنوان سرباز در یک نبرد تاریخی دور حاضر باشد، غیرقابل باور بود.

به گزارش نصر نیوز، اما وقتی او را از نزدیک دیدم و پای حرفهایش نشستم، تردیدم به یقین تبدیل شد. پیرمرد کهن سال یارای شنیدن نداشت و سن خود را با شک و گمان می گفت. با اینکه بخشی از اتفاق های 70 سال پیش را به خوبی به یاد داشت، اما بسیاری از سوال هایم نیز بی جواب ماندند و مصاحبه ناقص به پایان رسید.
کهنه سربازها با چه کسانی جنگیدند؟ در خدمت کدام جبهه بودند؟ باورهایشان چه بود؟ بعد از مدت ها با اطلاق نام کهنه سرباز تمام مرزها فرو می ریزد، موضع ها عوض می شود و تنها نوستالوژی کهنه سربازی است که باقی می ماند و در تمام دنیا این گونه است.

مشهدعلی جوان روستایی در زمان حکومت فرقه دمکرات به عنوان سرباز فدایی به همراه 9 سرباز دیگر لباس خدمت بر تن کرده بود. آنچه از منابع تاریخی به دست می آید سربازان وظیفه یا فدایی ها جزو ارتش دولتی به حساب نمی آمدند و در خدمت حکومت وقت آذربایجان بودند. روایاتی بازگو نشده زیر از یک کهنه سرباز که با اسناد تاریخی آن دوران مطابقت کامل دارد.
پدر ضمن معرفی خودتان از اتفاقات آن روزها برایمان تعریف کنید.

اسمم مشدعلی 89 یا 90 ساله هستم. در زمان حکومت فرقه دمکرات سرباز فدایی بودم. ما در روستای شیخدر آباد زندگی می کردیم. یادم می آید روس ها با کامیون به میانه آمدند و بالای قافلانکوه و در روستای قره زیارت پرچم زدند. عصرهنگام بود که سه اسب سوار سرباز روسی به شیخدر آباد آمدند و دو درشکه نیز با خود به همراه داشتند. از انبارهای روستائیان یونجه برداشتند و برای اسب هایشان بردند. روس ها در ایستگاه راه آهن میانه می ماندند.

از حادثه بمباران میانه چیزی به یاد دارید؟

می گفتند که چند هواپیمای روسی در بالای ایستگاه راه آهن پرواز و آنجا را بمباران کرده اند. فصل تابستان و زمان جمع آوری کاه از خرمن بود. وقتی مردم فهمیدند که می خواهند روستای ما را نیز بمباران کنند از ترس به داخل دربند روستا فرار کردند. قارکله را بمباران کردند و حیوانات دو خانه تلف شدند. دو کودک 10و 12 ساله نیز کشته شدند. روس ها 6،5 ماه در میانه ماندند. ایران در محاکم جهانی صحبت هایی کرد که شوروی محکوم شد و از خاک ایران خارج شد.

از چگونگی سرباز شدنتان در آن دوران بگویید

روس ها که از ایران رفتند، پیشه وری و غلام یحیی از شوروی به تبریز آمدند و بعدها غلام یحیی به میانه آمد. عباسعلی پنبه ای در میانه نماینده حکومت آنها بود. گویا کسان دیگری هم با او بود. غلام یحیی در میانه سربازگیری می کرد.از تمام دهات فدایی می گرفتند، قاضی ولی، درین دره و از خود میانه هم نام نویسی کردند. اما ما که در شیخدرآباد بودیم و صدر آنجا مشهدی ملک بود. روزی به پدرم گفت: شما 4 پسر دارید، چرا اجازه نمی دهی یکی از آنها سرباز ما بشود. پدرم هم از روی ناچاری و ترس مرا به شهر فرستاد تا سرباز حکومت باشم. در آن سال 18 یا 19 سال داشتم. مجرد بودم.غلام یحیی، خان های روستاهای ایشلق و بالیسین را در پلدختر کشته بود. ما را هم به آنجا بردند و اجساد مرده ها را دیدیم. پدر و پسری را از شکم به هم بسته و کشته بودند. چهار ماه به عنوان سرباز فدایی در میانه ماندیم. بعد ما را به زنجان بردند. کلا" 9 ماه خدمت کردیم. به جز شام و نهار پولی ندادند. عمر حکومتشان هم یک سال بود.

آیا در زمان درگیری میان قشون ارتش دولت ایران و فدایی ها حضور داشتید؟

ماه محرم جنگ بین دولت و فدایی ها اتفاق افتاد. در قافلانکوه سنگر کنده بودند. ما هم در آنجا بودیم. وقتی قشون شاه می آمد، آدم های غلام یحیی پل را منفجر کردند. در کنار پلدختر یک پل از آلماتور بود که الان نیز پابرجاست. در آن نیز دینامیت و چاشنی گذاشتند اما قدرت تخریب آن را نداشت.ارتش شاه از آن پل عبور کرد. در هنگام اذان صبح فدایی ها فرار کردند. تفنگ های بسیاری در قافلانکوه ماند.آنجا همه در حال فرار بودند. ما را نیز سوار کامیون ها کردند و به روستای آونلیق بردند.غلام یحیی در بالای خرمنی همه را به دور خود جمع کرده بود و برایشان صحبت می کرد. او می گفت: " اختیار از دست رفته است. ما به سوی شوروی فرار می کنیم.هر کس با ما می آید بیاید، هرکس نمی آید به خانه اش برود. هرکس جان خود را حفظ کند ".

آنها رفتند و ما به خانه هایمان برگشتیم. تفنگ هایمان را با خود به خانه آوردیم که بعدها دولتی ها آنها را گرفتند.دولت بعد از 24 ساعت همه را عفو کرد.

از سایر سربازانی که با شما در طول 9 ماه همراه بودند نامی بخاطر دارید؟

بله، دسته ما 10 نفر بود. 9 نفرمان مردند و فقط من زنده ام. نام های آنها: عسگر، محمد، عبدالله، باقر، حسن، ابراهیم، محمدعلی و حسن بود.

1
2
3
1 2 3