هفت سال پیش
هفت سال پیش من ،دختر 18 ساله ای بودم که با شور و شوق وارد دانشکده حقوق شدم،با هزار امید و آرزو و آرمان.آنقدر کوچک بودم که هنوز مثل معروف ((خواستن توانستن است))را باور داشتم.(البته هنوز هم باور دارم،اما واضحه که مدیریت جهانی از عهده من خارج و کار خواص است)باور داشتم که دنیا جای قابل تغییریست اگر بخواهیم.هنوز خیلی جوان بودم و رویاهایم آنقدر بزرگ بود که زیر سقف آن دانشکده لعنتی نمی گنجید.18 ساله بودم و فکر میکردم محرومیت یعنی بچه هایی که لباس و سر پناه ندارند و عکس این موضوع 5 6 سال بعدش ،وقتی بخاطربرخی مسایل حسرت درس خواندن در کالج جرم شناسی هلند برای همیشه بر دلم ماند فهمیدم که محرومیت ابعاد گسترده تری از فقر اقتصادی و نیازهای مالی دارد. محرومیت چهره ی غیر انسانی کاغذ بازیهای اداری بود که من و دوستانم در حین انجام پروژه هفت چشمه با آن مواجه شدیم.محرومیت ناسازگاری آدمها با هم،بد قولی ها یشان،حرفهای احمقانه شان،نژاد پرستی بی حد و حصرشان و باند بازی بزرگی بود که بعضی نهاده ها دچارش بودند.تمایل بی حد مدیران بعضی نهادها به دیده شدن آنقدر تهوع آور بود که در میانه راه قید تمامشان را زدیم و تنها ماندیم.تنها ماندیم با حجم انبوهی از کارهای انجام نشده و بدهی های معلم روستا به کسبه میانه.
محرومیت یعنی در جایی زندگی کنی که علاوه بر اینکه هیچ جای دنیا قبولت نداشته باشند،داخل کشور خودت هم عددی حساب نشوی ،یعنی در افتادن با نهادی که هیچ انعطافی از خود نشان نمی دهد.یعنی خسته شوی آنقدر به در و دیوار بزنی که در جایی از این میهن آباد و خرم بچه هایی زندگی می کنند که هیچ چیز ندارند به جز امید،امید به ما که بعضی وقتها آنقدر آزرده می شدیم که اگر چیزی به نام دلبستگی به این روستا و مردمش وجود نداشت جا می زدیم.
هفت ساله پیش من وارد دانشکده حقوق شدم و یلدا به دنیا آمد.دختر زیبای معصومی که آنقدر محبت نثارمان کرد که دلخوریمان را فراموش کردیم.دیگر من آن دختر 18 ساله رویاپرداز نیستم،بلکه در میانه راه بازسازی این مدرسه،زنی هستم که حس مادرانه ی عمیقی به بچه های این مدرسه دارد.دیگر رسالت من ساختن جهان نیست.رسالت من این است که ده سال دیگر یلدا توی دانشگاه باشد نه خانه شوهری و با بچه ای.هر چند در این راه من کوچکترین عضو گروه مختصرمان حساب می شوم،هرچند که بارها خسته شده و غر زده ام،اما تنهایشان نمی گذاریم که در طریقت ما کافری ست رنجیدن!
پ.ن:این حرفها نظر من بود.واضحه که سایر دوستان من مسِولیتی راجب افکار و عقاید من ندارند.در ضمن من مسِیول چیزیم که میگم نه چیزی که بقیه استنباط می کنن.ما نه خسته ایم و نه بریدیم.خیلی هم خوشحالیم.فقط من ،بعنوان عضو کوچکی از این گروه این حق رو برای خودم قایلم که مشکلاتی که داشتیم رو با یاورانمون مطرح کنم.که اگر اونها نباشند ما هم نیستیم.
پ.ن :روزی صد بار می گم درست میشه جور میشه درست میشه جور میشه.
پ.ن:تشکر میکنم ،تشکر می کنم ،تشکر میکنم ارز اون همه دوستایی که کمکمون کردن.تشکر میکنم از اونایی که مثل ما عاشق این بچه ها و همه بچه های دنیان.
پ.ن:بازم میگم،این نظر شخصی من از روال زندگی تو ایرانه ،این پروژه فقط مثالشه .یک مثال دم دست.
پ.ن :همه افتخارات دنیا مال مادر ترزا ،والا:)))همینطوری بی ربط به قول پرین.
نقل از سایت یکی از خیرین