بیوگرافی هنری آقای سالارپویان
سلام
آقای سالار پویان از هنرمندان همشهری هستند که در زمینه نویسندگی و عکاسی فعالند. با آرزوی موفقیت برای ایشان و همه هنرمندان همشهری، نوشته ی زیر را که به درخواست بنده در معرفی خود و فعالیتهای هنری شان ارسال کرده اند را می خوانیم :
به نام خدا
با عرض سلام و احترام
من سالار پویان متولد1367.1.1 بخش کاغذکنان شهرستان میانه. دیپلم ریاضی و فیزیک دارم و هم اکنون دانشجوی رشته ی حسابداری دانشگاه آزاد هستم. یادم نیست که چه زمانی به هستی هنر و هفت آسمان آن پی برده ام ولی تا جایی که به خاطر دارم، از کودکی به نقاشی علاقه داشتم. بعدها و در سن نوجوانی این علاقه به سمت هنر عکاسی سوق یافت و من در آن زمانها دزدکی با دوربین برادر بزرگترم به حیف و میل کردن نگاتیوهای او می پرداختم. همه چیز در این حد و حدود پیش می رفت تا اینکه یکهو متوجه شدم مدتی است قلم در دستم به خط خطی کردن کاغذها پرداخته ام و برای یافتن اولین قافیه های اولین شعرهایم با خود کلنجار می روم، آری اینگونه بود که به شهر شعرهای ناگفته پا گذاشتم و تا مدتها درآن ساکن شدم.
همه چیز خوب بود تا اینکه سیلاب عشق به هنر که از مدتها پیش در وجودم آرامش یافته بود، دوباره خروشان شد و این بار به سمت سرزمین داستانها سرازیر شد. باید اعتراف کنم که در اوایل همچون تخته پاره ای در این سیلاب آواره و سرگردان بود و صریح بگویم که هیچ نمی دانستم چه کار باید بکنم و هیچ کس را برای کمک گرفتن نداشتم. تنها دوستانی که مرا در این راه یاری میدادند داستانها و رمانهای اغلب روسی و فرانسوی بودند. کم کم سنم به مرز بیست سالگی می رسید و من تا آن زمان چند داستان کوتاه را به صورت آماتور نوشته بودم. تا اینکه اتفاقی در زندگی خصوصیم رخ داد که علی رغم تمام اثرات دیگرش، مرا در این راه هدایت کرد و در واقع هل داد. شاید اگر این متن را مورد بازنگری قرار میدادم از واژه ی حادثه به جای کلمه اتفاق در جمله ی قبل استفاده می کردم! باری چند سالی می شود که کار نویسندگی را به صورت حرفه ای دنبال می کنم و با چند ناشر در ارتباط هستم. از یک سال پیش کتابی با عنوان " آب تنی در مرداب" که شامل هفت داستان کوتاه است و نوشتنش تقریباً دو سال طول کشیده را آماده ی چاپ دارم که به دلایلی فعلاً از چاپ کردنش منصرف شده ام. هم اکنون و تقریباً از یک سال پیش مشغول نوشتن رمان بلندی هستم که از نوشتن آن لذت می برم و فعلاً هیچ تصمیمی برای پایانش ندارم. اسمش را نخواهم گفت چون واقعاً سورپرایز است و امیدوارم وقتی آماده ی چاپ شد مردم هم از خواندن آن درست به اندازه ی من هنگام نوشتنش، لذت ببرند.
داستانم با عنوان "قتل در کتابخانه ی ملی" به تازگی در جشنواره شهید شاهی در بخش آزاد مقام اول را کسب کرد.
بعد از خدمت سربازی با آقای حسن زاده صاحب امتیاز هفته نامه قافلان آشنا شدم و از آن تاریخ تاکنون با عنوان عکاس در این هفته نامه همکاری می کنم البته برخی از داستانهایم را که می شود در قالب داستانهای دنباله دار چاپ کرد نیز در هر شماره ی این هفته نامه چاپ می شوند( ستون مخصوصی را برای داستانهای بنده در نظر گرفته اند). نمی دانم راهی که می روم به کجا ختم می شود و آیا درست است یا نه ولی من از این راه خوشم می آید و راضی هستم و اصلاً از اینکه طولانی است خسته نمی شوم و حوصله ام سر نمی رود. البته این موضوع شاید به خاطر آن است که آدمی هستم که مادیات در زندگیم بشدت کمرنگ هستند.
کسانی که در این راه به نحوی ازایشان کمک و راهنمایی گرفته ام، برادرم که فوق لیسانس رشته کارگردانی است، آقای حسن زاده سردبیر هفته نامه قافلان و بدون شک پدرم که شاعر است و همه می گویند این چیزها را از او به ارث برده ام. از داستانهایم می توانم یک فنجان خون داغ، قتل درکتابخانه ملی، زهرا، بهشت برفی، قلب کاکائویی و ... نام ببرم.
با سپاس، سالار پویان