یک سوال ساده از آقای شهردار
آقای خرده فروش یک سوالی ذهنم را حسابی درگیر کرده و هی قلقلکش می دهد، صدبار گفتم بپرسم؟ نپرسم؟ اما بعدش گفتم شهردار و شهروند که با هم از این حرف ها ندارند؛ پس خودمانی و خارج از تمام قیود بیانی و نگارشی، سوالم در ارتباط با بریدگی های دلبرانه ی جاده ترانزیت را به کمک مثال می پرسم شاید جوابی رسید و دغدغه ی فکریم تقلیل یافت:
آقای شهردار خرده فروش؛ خداییش اگه کسی به شما بگه می خوام واست یه ساعت هدیه بدم؛ بیاد یه روز کاغذ کادو بده، 3 روز بعد بیاد چسب زرد بده، یه هفته بعد بیاد چسبشو عوض کنه و از اون دوطرفه ها بده، 30 روز بعد بیاره قوطی ساعتُ تقدیمت کنه تا اگه عمری موند 10 روز دیگه اون ساعت دستت برسه؛ در این پریود پرپیچ و خم تاریخی چقدر خوشحال میشی؟ اصلاً در پوست خودت می گنجی؟ اگر گنجیدی که هیچ، اگر نگنجیدی ببین تو این پروسه ی زمانبری که پروژه خوابیده بود "برای بوسیدن خاک سر قله ها، چه خطرها کرده ایم"، چه "رنج دوران دیده"ایم، اصلاً در یه وضعی بودیم که در وصف نگنجد.
خب واقعاً چرا بیش از 50 روز می کشد تا اون هدیه ی کذایی قول داده شده برسد به دست ما؟ چرا این همه لفتش می دهید؟ اگر با این روال می خواهید منت سر ما گذاشته و هدیه بارانمان کنید، عجالتاً هدیه های بعدی را بازنکرده پس می فرستیم.
و در پایان: هرروز هرشب هنگام عبور از بریدگی های جدید جاده دعاگوییم!!