تشکیل انجمن دین و دانش
|
|||
|
|||
انجمن دین و دانش این مرکز دینی و فرهنگی به همت آیتالله حاج میرزاعلی احمدی در سال 1348 ش در شهر میانه تأسیس گردید. جلسات آن، نخست در سالن کتابخانه مدرسه علمیه برگزار میشد؛ سپس به حسینیه و منزلی در پشت بازار انتقال یافت. سه سال به همین ترتیب گذشت. در سال 1351، یکی از بانوان متدین منزل خود را به انجمن دین و دانش وقف کرد. مؤسس محترم با کمک مالی برخی از علما و افراد نیکوکار در قم و میانه، آن منزل را به سالن سخنرانی تغییر شکل داد. در طبقه فوقانی آن نیز یک کتابخانه به همراه اتاق مطالعه تأسیس کرد. به این ترتیب، جلسات انجمن در این مکان به گونهای ثابت و پرشور ادامه یافت. اغلب جلسات انجمن، در اوایل شب پس از اقامه نماز مغرب و عشا برگزار میشد. از ابتکارات آیتالله احمدی این بود که وقت بیشتری را به جوانان و دانشجویان میدادند تا آنها خودشان با قرائت قرآن، سخنرانی. مقالهنویسی و مقالهخوانی و… بتوانند جلسات انجمن را اداره کنند. در پایان نیز، مؤسس محترم با شرح یک نکته اخلاقی و مذهبی جلسه را به پایان میرساند. به دنبال تبعید امام خمینی به نجف و انزوای مبارزان، سایه شوم رژیم ستمشاهی بر همه جا گسترده شده بود. افکار و اندیشههای الحادی و فرهنگ پوشالی غرب به طور گسترده در میان جوانان رواج یافته بود؛ با اجرای اینگونه روشها در جلسات فوق، آگاهی مذهبی، استقلال فکری. رشد شخصیت اجتماعی و ایجاد روحیه اعتماد به نفس در جوانان و دانشجویان شهرستان میانه تقویت میشد و همین امر به نوبه خود جلوی بسیاری از انحرافات، لغزشها و تبلیغات مسموم و ضد ارزشی بیگانگان را میگرفت. آیتالله احمدی، بعضی اوقات به پیشنهاد شرکت کنندگان، بحثهایی را به طور مفصل و مبسوط درباره مسائل مهم روز، تفسیر، اخلاق. تاریخ و… مطرح میکرد. در اثر استقبال پرشور اقشار مختلف مردم، به ویژه جوانان، جلسات انجمن از ایام تعطیل تابستانی، ماه مبارک رمضان و محرم، به سال و جلسات هفتگی گسترش پیدا کرد. در ایامی که آیتالله احمدی در قم بود، این مرکز زیر نظر برخی از فرهنگیان و افراد مورد اعتماد همچنان به فعالیتهای مذهبی و فرهنگی خود ادامه میداد. سعی و تلاش مؤسس محترم هم بر این بود که مبادا افکار القاطی و کتابهای انحرافی وارد آن مرکز شود. آیتالله احمدی در نامهای به بهروز عطایی (یکی از فرهنگیان و افراد مورد اعتماد) چنین مینویسد: «… البته جای تأکید است (اگرچه احتیاج به گفتن هم نیست) در موضوع انجمن دین و دانش بسیار بسیار اهمیت بدهید. برنامه آن را دقیق و عمیق و مرتب نمایید. جوانان را تشویق نمایید. همت بلند دارید که مردان روزگار با همت بلند به جایی رسیدهاند. همتتان این باشد که تربیتشدگان شما به هر جا بروند، مبلغ باشند و به هر نقطه بروند تأسیس انجمن نمایند و در مطالب دینی دانا باشند. سعی کنید که شاگردان انجمن شما در دروس مدرسهشان هم جلوتر از دیگران باشند. عملا تهذیب اخلاقی پیدا کنند. سعی کنید، انشاءالله سبحانه، در اطراف میانه هم انجمنهایی تأسیس کنید… برای خدا قیام کنید، زیرا هرچه برای خدا نباشد باطل است و ثواب ندارد و هرچه برای خدا باشد برکت و پیشرفت و اجر دارد… مخصوصا شما و آقای بشارتی در موضوع ولایت خیلی سخن بگویید زیرا الان از طرف منحرفین موضوع ولایت مورد حمله است. جوانان متدین را از در خانه اهل بیت(ع) دور میسازند. نعودبالله، پناه بر خدا. مهدی هم ان شاءالله در وقت موعود به میانج خواهد آمد، نواقص را با ایشان مطرح بفرمایید…».* برگزاری مراسم سالانه جشن و سرور و سخنرانی به مناسبت ایام هفده ربیعالاول در مسجد جامع شهر، به عنوان بخشی از فعالیتهای مذهبی و فرهنگی انجمن، فضای شهر را متحول میکرد. مجموع برنامهها و تلاشهای مخلصانه دستاندرکاران انجمن جوانانی با ایمان، مقاوم و تحصیلکرده در این شهر تحویل جامعه داد که تدریجا جزو نیروهای بالقوه انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی شدند. در این مورد، در فصل بعدی مفصلا توضیح داده خواهد شد. پاورقی: * متن چهارنامه از مرحوم آیتالله احمدی به بهروز عطایی در بایگانی نگارنده موجود است که محتوای آن همه درباره انجمن دین و دانش میباشد. جست و جوی ساواک انجمن دین و دانش میانه تا زمان انقلاب دایر بود و بعد از انقلاب گرمتر شد. سال 1356 که امام اطلاعیه پیروزی خون بر شمشیر را صادر کردند، همان زمان، شبها آنجا جلسه داشتم. جلسات پرشوری شده بود، در همان زمان ساواک دوبار مرا به خاطر همان انجمن احضار کرد. جالب بود که قبل از آن در خواب دیدم، یک قرص خورشید خیلی کم نور شده در حالی که در وسط آن چشم درشتی بود و به من نگاه میکرد. از نگاهش ترسیدم و از خواب بلند شدم. این خواب را برای آقایی تعریف کردم. ایشان تعبیر کردند که ساواک در جست و جوی شماست. بعد که به خانه آمدم، بچهها گفتند: ساواک قم آمد و گفت که باید خودت را معرفی کنی. به مقر ساواک که در خیابان راهآهن بود، رفتم و در را زدم. باز کردند و وارد ساختمان شدم. کسی که داخل آن ساختمان میشد، بیرون آمدنش با خدا بود. با پای خود به آنجا رفتم. مرا به اتاقی بردند، مشخصاتم را نوشتند، آقایی که او را نمیشناختم از من بازجویی کرد. پرسید شما در میانه انجمن داری. گفتم: بله. آنها میخواستند به نام پسرم تمام کنند. گفتم نه، انجمن برای خودم است، هر وقت آنجا میروم مسائل دینی و تفسیری میگویم. نسبت به بودجه آنها ظنین بودند. فکر میکردند آن را از جمال عبدالناصر میگیرم. میخواستند مطمئن شوند از کجا میآورم. حتی آنها رفته بودند از امام جمعه سابق (زمان شاه) میانه پرسیده بودند، او گفته بودند: ایشان (یعنی بنده) درآمدی ندارد، بچهها جمع میشوند، پول تهیه میکنند و شکلات میخرند، ساواک از من دو مرتبه بازجویی کرد. برخورد آنها با من تند و بد بود. در آخر گفتم شما برای همین خواستید که من به اینجا بیایم، این کارها چه دلیلی دارد؟ گفتند میخواهیم شما را بشناسیم، ولی تنها به این دلیل نبود. |