آقای مسئول ،به شماربطی ندارد لطفا به خودت نگیر.......................
وقتی از دست منشی محترمی که بایک من عسل هم نمی شد قورتش بدی خلاص شدم ودوراز چشم غره های عجیب وغریبش وارد اتاق مسئول اداره (بووووووووووووووووق)شدم تازه متوجه شدم چه گناه بزرگی مرتکب شده ام وخودم خبر ندارم ،مسئول محترم با چنان عظمتی برصندلی گردان خود تکیه داده بود که انگار جد اندر جد مسئول ورئیس وبزرگ وعظیم وگنده بودند،کارش روخوب بلد بود ،نه جواب سلامی،نه تکانی،نه حتی گوشه چشمی،مونده بودم با دست وپای لرزانم چه کنم؟اصلا چرا دروغ راستشوبخواین یادم رفت واسه چی اونجام!!!!!!خیلی ترسناک نبود،هیکلش کمی از من درشت تر بودو ترکیب صورتش بیشتر به این آقا زاده های .....می خورد،فرق آنچنانی باهم نداشتیم فقط ایشون اونور میز تشریف داشتن ومن اینور میز ،حالا چرا می ترسیدم ومی لرزیدوم وکل دنیا روسرم آوارشده بود بمااااااااااند.
گفت:مشکل؟؟؟؟
گفتم:به لطف شما مشکلی نیست !!!یعنی بوداااااااا،الان دیگه نیست.
گفت :یعنی چی ؟خودتو مسخره کن.....مردک........
گفتم :آقا عفت کلام داشته باشید ،این چه .......
بیرون از اتاق رئیس محترم وعظیم وقادروتوانا ،چند نفراز آشنایان ودوستان داشتن آرومم می کردن،وقتی به خودم اومدم دیدم عجب ابهتی،عجب شجاعتی،چه حرفا که بهش نگفتم،داغونش کردم و......همه داشتن ازم تعریف می کردن ،داشتم واسه خودم حال می کردم که یکی آروم کنارگوشم گفت ،بد بخت به خودت نیگا کن،رئیس داره خیلی بی تفاوت صبحونه می خوره وبعدشم یه نسکافه داغ و....وتو اینجا داری می لرزی وآتیش به جونت افتاده که چی؟؟؟؟می خوای شهرت روآباد کنی؟می خوای بگی کجای شهر کم وکاستی داره؟؟می خوای اینا رو از خواب بیدار کنی؟؟؟بعد یه جمله خیلی قشنگ گفت ورفت......
-کسی که خوابیده بایه تلنگر بیدار می شه ولی کسی که خودش رو زده به خواب با بمب هم نمی شه بیدارش کرد