خاطرات سردار رشیداسلام شهید ورمزیاری از رزمندگان میانه
(سه شنبه24/1/61)
بعد از نماز صبح تصمیم گرفتم به "شهرستان میانه" بروم. سر مزار چهار نفر از همرزمانم که در "عملیات فتحالمبین" شهید شده بودند و برایشان فاتحه بخوانم. به "میانه" که رسیدم، از مقابل بیمارستان تشییع جنازه سرباز شهیدی انجام میشد. پیاده شدم و در تشییع جنازه آن برادر شرکت کردم. اتفاقاً همه برادرانی را که قبلاً با هم بودیم دیدم، دیدار و روبوسی کردیم. «برادر صادق پاشایی» میگفت: برای ناهار خانه ما هستی. برادران دیگر هر کدام میخواستند مرا برای ناهار به خانهشان ببرند. بعد از این صحبت ها، در حالیکه بسیار خوشحال بودم به سوی قبرستان "شهرستان میانه" رفتیم. ما با ماشین «برادر میربهلول حسینی» و بقیه برادران با ماشین «برادر خیرالله راسخی»به مزار شهدا رفتیم. بر مزار یاران شهیدمان رفتیم. فاتحه خواندم و یاد آن روزها افتادم. یاد برخوردهای برادران «شهیدم سیاوش دالانداری»، قادر جباری»، «جعفر سالم» و «اسماعیل قره داغی» که چه اخلاقی داشتند و چطور به شهادت رسیدند.
بعد ازفاتحه خوانی سوارماشین شدیم به سوی شهرحرکت کردیم. در ستاد عملیات سپاه پاسداران "میانه" «برادر محمد رضوی» را دیدم که عکس شهدای "فتح المبین" را در دست گرفته بود و نگاه میکرد. من هم وصیت نامه برادران را بر دیوار دیدم وخواندم. هنگام ظهر، «برادر خیرالله راسخی» با ماشین خود ما را به منزل «عزیز شاهمحمدی» که در "میانه" بود، رساند. ناهار را بابرادران« صادق پاشایی»، «محمد رضوی»، «خیرالله راسخی»، «میربهلول حسینی» و برادرش در منزل برادر «عزیز شاهمحمدی» صرف کردیم. بعد از ناهار از برادر «شاهمحمدی» خداحافظی کردیم. سوار ماشین شده و به عملیات سپاه آمدیم. «برادر اکبری» را دیدم که خیلی هم خوشحال شده بود. سوار موتور «برادر صادق پاشایی» شدیم و بعد از 2 ساعت گردش در شهر، به سه راهی "میانه تبریز" رفتیم. آنجا از برادر «صادق» خداحافظی کردم و با سواری به طرف "تبریز" حرکت کردم. چون در" میانه" به من گفتند: که «برادر برزگر» و عده ای از برادران پاسدار "میانه" در "پادگان ولیعصر تبریز" هستند. به تبریز که رسیدم. ساکم را از سپاه منطقه 5 برداشتم و به طرف "پادگان ولیعصر"حرکت کردم. آنجا رسیدم ولی گفتند: اینجا هیچکس نیست. همه با قطارساعت 5 به طرف "اهواز" رفتند. باز به "عملیات سپاه پاسداران تبریز"آمدم. کیفم را تحویل گرفتند و بعد از بازرسی بدنی به سپاه وارد شدم و آن شب را در "عملیات سپاه تبریز" ماندم. در غذاخوری عملیات، تلویزیونی رنگی بود. برنامهای از قیام مردم مبارز "فلسطین" پخش میشد. نگاه میکردیم و من با آن قیام به آینده انقلاب "فلسطین" بسیار امیدوار شدم. سربازان "اسرائیلی" با تفنگ های "امریکایی" از "منافع امریکا" در "فلسطین" اشغالی دفاع میکردند. بعد از این فیلم منتظر بودم که فیلم دیدار ائمه جمعه "آذربایجان شرقی" و "غربی" را با «امام» نشان دهند. گفتند: فیلمبرداری نکردهاند و فقط صدای سخنرانی «امام» را ضبط کردهاند. امیدوار بودم امام جمعه عزیزمان، دانشمند محترم و استاد گرانقدر، «آقای محمدصادق نجمی» را از طریق تلویزیون در نزد «امام» ببینم اما... از آنجا به آسایشگاه رفتم و به استراحت پرداختم.