اثرات شکنجه اماراتی ها عیان می شود
هنوز کف پاهایم درد این شکنجه را دارد.وقتی که بیشتر از چند ساعت برای تدریس در کلاس درس حضور می یابم.این درد بیشتر می شود.تا آه و ناله ام بلند شود.وقتی به خانه می رسم.بدور از چشم خانواده حمام می روم.تا با کمی آب گرم و ماساژ آن را تسکین دهم.گاهی در حین تدریس پاهایم می لرزد و کنترلم را از دست می دهم.برای اینکه بچه های دانش متوجه نشوند.کنار آنها می نشینم تا در حین تدریس نیفتم.
گاهی کنترل ماهیچه های رانم از دستم خارج می شود.تا خود به خود چندقدم جلوتر حرکت کنم.با دست چپم نمی توانم بار سنگینی را بردارم.گاها اذیتم می کند.دستانم را نمی توانم محکم ببندم.در کلاس درس وقتی روی تخته سیاه می نویسم.گچ از دستم می افتد.نگاه های کنجکاو دانش آموزان آزارم می دهد.تا با برش از این صحنه ذهن آنها را به جای دیگر معطوف کنم.
خواب درست و حسابی ندارم.برای اینکه خانواده متوجه نشوند.بیشتر روی مبل راحتی می خوابم.تا مبادا هذیانها و کابوسهای شبانه ام آنها را برنجاند و نگرانشان کند.
هرچه زمان می گذرد.حس می کنم.به آخرین نفسهایم نزدیک می شوم.گاهی قلبم بدجوری تیر می کشد.حس می کنم.دارم نفس آخر را می کشم.در خلوت خود به دوردستها خیره می شوم.تا با تلنگر همراهان کنایه کشتی هایت غرق شده است را بشنوم.و به خود آیم.
روزهای سختی دارم.اما هیچوقت کسی را نفرین نمی کنم.فقط از خدا می خواهم.درک و شعور انسانها به حدی برسد.تا در کنارهم با آرامش و صلح و صمیت زندگی کنند.وبه همدیگر احترام بگذارند.وبرای برخورداری از یک امتیاز مادی و زودگذر بر کسی ظلم نکنند.