حمیدجان، تسلیت ما را بپذیر ...
به نام خدای بخشنده ی مهربان که هم شادیهایم را مدیون او هستم و هم غمهایم را و شکر می کنم هر لحظه اش را چون هیچکدام جز هدیه ای از سوی یک دوست نیست ...
حمیدجان سلام ...
میدانم که امروز سخت ترین لحظه ها را سپری میکنی و صدای ثانیه های ساعت و لحظه ها انگار شلاقی بر بدن یک انسان شکسته و رنجور است ...
میدانم که دیگر پدری نیست که تو را صدا بزند : " حمید جان ، اومدی پسرم؟ خسته نباشی " ...
میدانم دیگر پدری نیست تا به احترامش بلند شوی و دستان پینه بسته و رنجورش را ببوسی ...
میدانم دیگر صدای تپش قلب پدرت تو را آرام نمی کند ...
هنگامی که غمی بر تو وارد میشود دوستان ناراحت میشوند ، نزدیکان متاثر و متاسف ، مادر گریان ولی پدر چه؟ پدر در گوشه ای می نشیند و در خود فرو میرود ... بیشتر از همه به فکر توست ولی مردانگیش نه میگذارد فریاد کشد از کوله بار غصه ها و نه گریه ... فقط غم ها را در قلب خود انباشه می کند و سکوت لبهایش ... سکوتی که آخر قلب پدر را تسلیم به سکوت میکند ...
حمیدجان میدانم پدر تکیه گاه بزرگی است چه در زمان کودکی که وقتی با طفلی دعوا میکردیم و فوراً میگفتیم " الان میرم به بابام میگم " ... و چه در زمان جوانی که در دوراهی ها می پرسیدیم " پدر چه کنم؟ " ...
رفت ولی از خود حمید به یادگار گذاشت ... از خود یک مرد به یادگار گذاشت و باید محکم تر از قبل باشی و زندگی را ادامه دهی...
هر چند سخت است بی پدر بودن ولی ثانیه ها روزی با تولدی سرخوشمان میکنند و روزی با مرگ عزیزانمان داغدار و این قصه تا ابد ادامه دارد ...
اگر بگویم که میدانم الان چه میکشی دروغ میگویم چون درد تو را فقط و فقط کسی میداند که پدر ندارد ...
فقط می توانم بگویم حمیدجان ، تسلیت مارا بپذیر ...
تقدیم به دوست بزرگوارم حمید محمدی یکی از فعالان سایبری و اهل قلم شهرستان، بمناسبت درگذشت پدر مهربانش
رضا امامی