الاغ سواری ام در میدان معلم
یک دهه قبل تر از تصویر زیر، میدان معلم(شهر میانه) که الان جولانگاه اتومبیلهای مدل پایین و مدل بالاست، جولانگاه اسب و الاغ و گاو و گاومیش و گوسفند بود. طوری که تا چند سال پیش در خیابان کشاورزان می شد آثار و بقایای طویله و انبار علوفه های قدیمی را دید که با نوسازی شان به آپارتمانهای چند طبقه تبدیل شده اند و جزو گرانترین زمینها و ساختمانهای شهر.
پوزش می خواهم از اینکه از 1360 نوشتن را خاطره قدیمی فرض کردم در حضور همشهریان عزیزی که دهه سی و چهلش را دیده اند و رفت و آمد ((فایتون)) ها در خیابانهای میانه را. حالا برسیم به خاطره و بعد نتیجه گیری.
آن زمانها که وانت و تراکتور و تیلر و ... زیاد رایج نشده بود، یک الاغی داشتیم برای حمل بار از باغ به شهر استفاده می کردیم. فاصله زیادی نبود. از حدود انتهای خیابان کشاورزان آنطرف قوری چای تا اطراف میدان معلم. سن کمی داشتم که یک روز قرار شد من بار گوجه فرنگی را به مشتری برسانم. جعبه های چوبی بزرگ مخصوصی مانند سبد در عکس زیر به دو طرف پالان بسته می شد.
بار گوجه فرنگی های رسیده مخصوص تهیه رب گوجه فرنگی خانگی آماده شد و سوار الاغ شدم. حرف شنوی از من نداشت و درست و حسابی راه نمی رفت. دایی ام چند بار محکم به پشتش زد و فریادی کشید تا اینکه راه افتاد و عرض رودخانه را که در تابستانها کم آب و خشک می شود سریع طی کردیم قدری که دورتر شدیم و دیگر صدای دایی نیامد سرعت الاغ هم کم شد و سربه هوا و بو کشان به اینور و آنور می رفت و خلاصه مسیر هر روزه اش را که بهتر از من بلد بود با دوبرابر تاخیر، طول خیابان کشاورزان را طی کرده و از میدان معلم رد شده به خانه ای که قرار بود بار تحویل داده شود رسیدیم. آن زمان به ندرت وسیله نقلیه ای در خیابانها تردد می کرد و از این لحاظ مشکلی نبود. فقط عصرها ترافیک گاو و گوسفند و تراکتور در این مسیر ایجاد می شد. اولین الاغ سواری ام به تنهایی بود و این الاغ هم به ضربه های چوب دستی ام شرطی نشده بود که با یک فریاد یا ضربه حرف گوش کند و راهش را برود.
حالا علت ذکر این خاطره چه بود؟!
توهین و تحقیر حساب نکنیم، ولی راستش بعضی از انسانها هم(می توانید هر کسی را دلتان خواست تصور کنید) تا فریاد دایی و یاد آوری ضربه های محکم چوب دستی اش نباشد واقف به کار و مسئولیتمان نیستیم، راه که نمی رویم حداقل بار را با تاخیر هم که شده به مقصد برسانیم. وقتی صدای اعتراضی می شنویم حرکتی کرده و تکانی می خوریم بعد چند قدم که قدری دورتر شدیم باز پی گردش خودمان هستیم. همین. والسلام.
=================
توضیح در مورد ((فایتون)) :
مسن ترها درشکه هایی که در قدیم بجای تاکسی های امروزی حمل و نقل مسافر می کردند را فایتون می خوانند( وبسایت ویکیپدیا، دانشنامه آزاد در مورد فایتون نوشته فرزند هلیوس (فوبوس) است. فائِتون از مادرش کلایمین میخواهد به او اطمینان دهد در مورد پدرش راست میگوید که پدرش، هلیوس، خدای خورشید است. وقتی فائِتون قول پدر را کسب میکند تا برای اثبات، ارابه خورشید را براند، کنترل آن را از دست میدهد و برای جلوگیری از بلاهای بعدی او را میکُشند.
ویل دورانت درباره فایتون مینویسد:
فایتون به معنی درخشان، پسر هلیوس، ارابه آتشین را چنان بی باکانه راند که نزدیک بود جهان را بسوزاند. صاعقه به او اصابت کرد و به دریایش افکند.
الان اگر تصویر مربوط به فایتون را از جستجوگر گوگل بخواهید چند مدل اتومبیل و موتور سیکلت نشان می دهد.