عاشقانه بخوان...
به دیوار تکیه داده بود و گلدسته ی قدیمی داخل حیاط امامزاده را طوری نگاه می کرد که انگار قرار است آن بالا اتفاقی بیافتد قیافه اش 50 ساله نشان می داد. ته ریش و دکمه ی بسته ی زیرگلویش داد میزد چه تیپ آدمی است, پرسید زن داری؟گفتم نه, یک دفعه مثل کسی که مدتها بود دنبال گوش شنوا می گشت شروع کرد به گفتن, گفت وچقدر هم قشنگ می گفت:
...نسل منفی یکم و منفی دوم و منفی سوم بیشتر در کوچه ها عاشق می شدند. خوراکشان هم همسایه روبرویی بود. دعوا و کتک کاری و «آخ دیگه آبرومون جلوی در و همسایه رفت» هم هکذا. نسل صفرمی ها و نسل یکمی ها اما درشرایط دیگری عاشق شدند. آنها گاهی در پیاده رو نامه های عاشقانه ردوبدل می کردند و درعین حال گاهی کتاب هایی به هم می دادند و زیر جملات عاشقانه اش خط می کشیدند. این کار دو حسن داشت. یکی اینکه طرف تابلو نمی کرد که بلد نیست یک نامه عاشقانه بنویسد دوم اینکه ادبیات هم وارد ماجرا می شد...
گذشت و گذشت و به شما که نوبت عاشقی رسید دیدیم روش های بروز عشق و علاقه با سرعتی معادل سرعت نور افزایش یافته است.تاکسی و کافی شاپ و میدان معلم و حتی روی دیوار توالت های عمومی ازعشق خوانده می شود, بعلاوه چت روم ها که خودش فرصت خفنی است برای اینکه شما بترکانید.
مکث کرد, آهی کشید وادامه داد
دراین میان یک جور دیگر عشق هم بود که گریبان یکسری آدم های صاف و صادق را گرفت. یعنی آنها درحقیقت گریبان این عشق را گرفتند.
همان هایی که عشقشان ایران بود و درد وطن داشتند. آنها رفتند جنگیدند تا تو و این نسل سالها بعد راحت عاشق شوید و شیطنت کنید... چه باک اگر باشند و گاهی سرتان فریادی هم بکشند!