ساعت 22:30 / اینجا زنی خوابیده است !
باز هم شروع به نوشتن می کنم و باز هم موضوعی را مطرح می کنم که میانه ای ها دو جمله ی تکراری را سمت من نشانه می روند !
- به من چه مربوطه که .... ؟
- به تو چه مربوطه که ... ؟
چرخ پیشرفت و تعالی میانه و میانه ای با اینهمه پتانسیل ها و انرژی های بالقوه به زور حرکت می کند چون چوب بی تفاوتی لای این چرخ گیر کرده است!
چندی پیش تصویری در مورد اینکه انسانی به هر دلیلی, حال به دلیل اعتیاد یا بدلیل فقر یا هزاران دلیل دیگر زیر پل هوایی برای خود خانه که نه , بلکه لانه ای درست کرده است و آنجا زندگانی که نه , زنده مانی میکند درج کرده بودم !
پس از آن دیگر آن مرد را ندیدم و نمی دانم سرنوشت او چه شد !
به دست نیروی انتظامی سپرده شد تا ادب شود که دیگر تکرار نکند یا به کمیته امداد سپرده شد تا از فقر و گرسنگی و بی خانمانی نجات یابد یا شهرداری جمع کرد و برد و یا بهزیستی او را به مرکزی برای بهبودی معرفی کرد ! خدا عالم است ...
متکدیان پای خود را در پیاده روها دراز میکنند ...
یا زنانی چادر خود را روی صورتشان کشیده و کاسه ی گدایی در مقابلشان ...
گاه کودکی معصوم هم کنار خود مینشانند تا یک تیر و دو نشان بزنند ! یکی به رحم آمدن دل عابرین و کمک کردن آنها و دیگری آموزش کودک برای تکدی گری حرفه ای پر درآمد و بی دردسر است برای آینده !
از دو حالت خارج نیست : یا نیازمند واقعی هستند و مسئولین مربوطه ی شهرمان بی تفاوت به این مسائل و مشکلات اجتماعی و فرهنگی هستند و یا نیازمند نیستند و گروه یا باندی هستند که شغلشان تکدی گری و سوء استفاده از احساسات مردم برای کسب درآمد بدون زحمت است که نیروی انتظامی در این مورد کم کاری می کند.
در هر حال هیچیک از حالات مذکور مناسب و برازنده ی یک شهر نیست و هرچقدر به این وضعیت بی تفاوت باشیم هر روز این مشکل و زخم بر اجتماع ما عمیق تر و مسلط تر از قبل می شود .
الغرض ... حالا در همین راستا باز هم با صحنه ای روبرو شدم ... اینبار کنار خیابان و پارک و زیر پل هوایی و ... نبود ! اینبار یک مرد نبود !
ساعت 22:30 / اینجا زنی خوابیده است !
با دیدن این صحنه اول فکر کردم آن زن مرده است ! ولی با دیدن وسایل و کارتونی که پهن کرده بود یقین پیدا کردم که او خوابیده است !
علیرغم میل باطنی که خواب یک انسان را بهم نریزم و نصف شب او را آواره ی پاسگاه و کلانتری و ... نکنم و او بر فرض از روی ناچاری آنجا خوابیده است با پلیس 110 تماس گرفتم ... در دلم دعا کردم که اگر نیروی انتظامی او را دید برخورد بدی با او نداشته باشد و مثل انسان با وی برخورد کند . در اولین بوق گوشی را برداشت و موضوع را گفتم . اولین کلمه ای که شنیدم این بود : خب ؟!
با اینکه دلم میخواست بگویم خب به جمالت یا بگویم خب و ... ! گفتم خب نیرو بفرستید ایشونو به یه جای مناسبی انتقال بدن و مراقبت بشه !
با لحن سست و بی تفاوت گفت : باشه نیرو میفرستیم به محل . ممنون از تماستون .
با اینکه وجود نیروی انتظامی در جامعه و زحمات آنان انکار ناشدنی است و همیشه دعاگوی ایشان هستیم چون وجودشان مایه ی آرامش است ولی قبلا هم بارها شاهد عدم پاسخگویی مناسب در مواقع حساس و یا بی تفاوتی و یا سستی عملکرد پلیس 110 هستیم و می توان عملکرد پلیس 110 را در این مواقع به نوش دارو پس از مرگ سهراب مثال زد ! علاوه بر آن نقد دیگری هم که بر ایشان وارد است لحن برخورد آن در اولین مواجهه با اشخاص است که به دید مجرم و متهم نگاه میکنند و اخلاق در این زمینه رعایت نمی شود .
در آخر امیدواریم میانه و میانه ای از بی تفاوتی ها دست بکشد ...
تکدی گری از شهرمان رخت ببندد ...
مسئولین مربوطه از جمله کمیته ی امداد و بهزیستی به خودشان بیایند و احساس مسئولیت کنند ...
پلیس و نیروی انتظامی بر سرعت عمل خود بیفزاید و ضمن آن اخلاق را بیش از پیش مدنظر قرار دهد ...
به امید میانه ای رو به تعالی و پیشرفت در هر زمینه ...
رضا امامی
11 شهریور 1392