خاطره یک فرشته - داستانی عجیب از یک خانواده در روستای آچاچی میانه
خانواده ای در روستای آچاچی شهر میانه 26 سال است دختری معلول که در امام زاده اسماعیل شهر میانه پیدا کرده بودند را نگهداری میکنند .
پایگاه اطلاع رسانی میانا : مادر ... واژه ای که وقتی میشنوی حس آرامش رو به معنای واقعی تصور میکنی . مادر یعنی عشق یعنی محبت یعنی از خود گذشتگی ، مادر یعنی معنای زندگی ، مادر یعنی ...
نمیدونم چقدر یه مادرتون وابسته هستید ؟ آدم تا خودش حس پدر یا مادر بودن رو تجربه نکنه نمیتونه خودشو جای این فرشته ها بذاره ، چه خون و دلهایی خوردن پدر و مادرا مون تا ما رو بزرگ کنن ،چه شب هایی بالا سرمون بیدار موندن تا خدای ناکرده خواب شیرینمون به تلخی نره ، هیچ کسی تو دنیا که از نعمت پدر و مادر برخورداره نمیتونه گرمای آغوش اونا رو به فراموشی بسپاره ، میخوام یه داستان عجیب براتون تعریف کنم الانم که دست روی دکمه های کیبورد کامپیوترم میبرم خدا خدا میکنم تا شاید بتونم خاطر ه ای شیرین توی دلهای شما به یادگار بذارم . خاطره ای که هیچ وقت از ذهن ما فراموش نمیشه.
توی همین اطراف شهر میانه ی خودمون توی روستای آچاچی ، باهم بریم توی کوچه پس کوچه های این روستا ، وقتی از اهالی این روستا بپرسی یه مادر نمونه به ما معرفی کن اکثرا آدرس همون خونه ای رو میدن که ما میهمان اونا شدیم . در خونه رو زدیم البته اینار خبری از آیفون تصویری و درب اتوماتیک نبود اینجا خونه ی بود که همه چی اون ساده و بی آلایش بود انگار وقتی از در این خونه وارد میشوی به دنیایی دیگه سفر میکنی ...
دو تا از همین فرشته هایی که وصفشون به زبون نمیاد ، توی یه کلبه ی صاف و ساده ، دارن با خاطرشون یه زندگی شیرین اما با هزاران مصیبت و سختی رو تجربه میکنن . البته اونا هیچ وقت این کلمات رو به زبون نیاوردن و فقط از عشق و محبتشون حرف زدن ولی خوب ما هم چیزهایی رو به چشم دیدیم و با گوش هامون شنیدیم ، حرفهایی ای کاش هیچ وقت زده نمیشد.
داستان ما برمیگرده به ماجرای عاشقی دو تا زوج جوون اونا بعد از اینکه ازدواج میکنن به فکر بچه دار شدن میوفتن اما خواست و قسمت خدواند بر این بود که این دوتا زوج بچه دار نشن با این حساب کار شب روز این دوتا عاشق شده بود راز و نیاز به درگاه حق تا شاید قسمتشون کنه تا یه بچه نسیبشون بشه ... زمان گذشت یه روز این دوتا زوج بصورت اتفاقی توی حیاط امام زاده اسماعیل میانه یه بچه کوچیک سه روزه رو توی قنداق میبینن که داره گریه میکنه ... با نگاهی به اطراف متوجه میشن که این بچه به حال خودش رها شده . با کلی استرس و فکرهای که تو همچین شرایطی سراغ آدم میاد بچه کوچیک داستان ما رو برمیدارن و به خونه میبرن .
خوب اونا اولین فکری که با خودشون میکنن اینه که این بچه رو پیش خودشون نگه دارن و بزرگش کنن چرا که دیگه دکترا اونا رو از بچه دار شدن نا امید کرده بودن و اینطوری میشه که داستان عجیب ما رقم میخوره ...
اونجوری پدر کوچولوی قصه ما میگه وقتی بچه رو تو حیاط امام زاده اسماعیل میانه پیدا کرده همراهش یه نامه بوده که توش نوشته بوده : مادر این بچه تو بیمارستان فوت کرده و هر کسی که بتونه این بچه رو نگه داره اجرش با خدا . خانواده کوچولوی شیرین داستان ما هم با خوندن این نامه خیالشون راحت میشه و خوشحالی به سراغشون میاد اما این خوشحالی خیلی طول نمیکشه اونا بعد از چند ماه متوجه میشن که بچه ای که براش شناسنامه هم گرفتن یه بیماری ناعلاج داره چه حسی داشتن اون موقع خدا میدونه ... اما این خبر هم باعث نمیشه که اونا این خاطره ی فراموش نشدنی تو زندگیشون رو فراموش کنن . الان از موقع 26 سال میگذره و هنوز خاطره پیش مادری مهربان خودش چیزی جز یه لبخند شیرین برای تشکر از این همه مهر محبت نداره . خاطره قصه ی ما الان 26 سالشه و فقط تنهایی جایی که تو این دنیا داره این خونه و پدر و مارش و یه تخته که همیشه روش خوابیده .
مادره خاطره خانم 26 ساله که فرزندی که از وجود خودش هم نبوده با سختی های فراوانی به اینجا رسونده . خاطره نه میتونه حرف بزنه و نه میتونه حرکت کنه ، اون با نگاهش و احساسش تو این چند سال با مادرش حرف زده وقتی پای صحبت مادر خاطره خانم نشتم انقار یه چیزی تو چهره اون بود که شاید نتونم دیگه اون رو حس کنم ، انقار یه حس مادرانه عجیب و فرا زمینی تو چهرش موج میزد ، اون با یه لبخند کوچیک شروع کرد تا به ما بگه تو این مدت چه خاطره ایی با خاطره خانم داشته اول از شیرینی های زندگیشون برامون گفت ، گفت که خاطره همیشه مارو تو خونه سرگرم میکنه و نمیذاره تو خونه تنها باشیم ، اون حتی میگفت خاطره برای چند روزی پیش ما نبود و ما نتونستیم تحمل کنیم البته نیش و کنایه های فامیل و دور اطرافیان هم جای خودشون رو داره .
خانم محمدی کمی از مشکلاتشون گفت، از در آمد کم و هزینه ای بالای زندگیشون ، ایشون میگفتند تنها کمکی که به خاطر وضیعت خاطره به ما میشه ماهیانه 45 هزارتومان از طرف اداره بهزیستی میانه هستش که با این گرونی ها چیزی رو دعوا نمیکنه .مادر خاطره خانم تو خونه خودشون یه مغازه لباس فروشی محلی باز کرده و داره کمک خرج خونشون میشه پدر خاطره هم که قبلا راننده بوده بیمه نیستش و الان داره تو یه قهوه خونه کار میکنه که در آمد اونجا هم فقط کفاف هزینه ای خود مغازه میشه ، امیدواریم به همچنین خانواده هایی تو شهرمون بیشتر توجه بشه چرا که هیچ خبر و گزارشی نمیتونه مهر و محبت این مادر رو به تصویر بکشه. خاطره جان داستان شما هم به داستان های عجیب تاریخ پیوست ...
تهیه گزارش : امید کوهی و حامد پاکدل
دوشنبه 4 شهریور 92
یاحق