- ارسال کننده: مبینا نظری تاریخ: ۹۱/۱۲/۲۹

به قول بچه ها راهیان دور!

سلام

از اردو جنوب برگشتیم .

امسال راهیان نور برا من یه حال و هوای دیگه ای داشت

اتوبوس گردان قاسم ،هیچوقت یادم نمیره

مثل پارسال برا اسکان تو بروجرد وایسادیم

سرمای هوا از پارسال هم بدتر بود

بیشتر بچه ها لرز گرفته بودن از سرما

سختــــــــــــــــی های سفر هم که به جای خود

گرمای هوا تو مناطق بخصوص اروند و هویزه شدید بود

اتوبوس ما هم که نه یخچال داشت و نه کولر درست و حسابی

همین گرمی و سردی ها باعث شد خیلیا سرما بخورن 

در عرض این اردوی تقریبا شش روزه ، ما هفتاد ساعت یا شایدم بیشتر تو اتوبوس بودیم.

اما این وسط یه سوال در طول اردو ذهنمو مشغول کرده بود. چی باعث میشه با وجود این سختیا بچه ها اینقد با ذوق و شوق به این اردو بیان؟ چی باعث میشه که دلشون نمیخواد اردو تموم بشه ؟ که از حالا منتظر سال بعد و راهیان نورن ؟ بعضیا آرزوشونه بیان سالهای بعد تو همین مناطق خادم الشهدا بشن؟ و بعضی دیگه از بچه ها که حتی ظاهر موجهی هم ندارن و شاید واجبات دینشون رو هم انجام نمیدن، میان اونجا و چند روزی رو با شهدا می گذرونن؟ بخصوص این بعضیای آخری برام خیلی جالب بودن

یکی از بچه ها پارسال بدجور مریض بود و خیلی بهش سخت گذشت ولی امسال هم نه تنها اومد اردو که مسئولیت هم گرفت! یه ترمولک هم تو اتوبوس ما بود که سرما خورده بود شدید ولی کسی جرات نداشت از اومدن منصرفش کنه...

امسال مثل این بود که دعوت نامه شهدا رو برا خودم می دیدم . واقعا این سفر دعوته و هر کسی رو بخوان دعوت می کنن و هر کی به اندازه ظرفیت خودش از این محیط ، نور می گیره و بهره می بره...

انگار این خاکها یه کشش عجیبی دارن . شاید به خاطر مواد سازندشونه !!! گوشت و پوست و استخون هایی از جنس نور . مردانی که نور می خورند و نور می آشامند...

حالا جالب تر اینجاست که این به زعم ما سختی ها ، برا رزمنده ها آنتراک بوده !

اونا تو مناطق بستنی نمی خوردن ! شربت خنک هم نبوده !

تو روزای داغ و شبای سرد می جنگیدن . تو شلمچه تفنگ داغ دستشونو می سوزونده .سنگ بالش بوده براشون و پتو آسمون. تو شبای زمستون و آب اروند غواصی می کردن . برا شناسایی می رفتن . یا مثل حسین علم الهدی و گردانش فقط چند تا کیسه خواب داشتن که نوبتی استفاده کنن

به واقع ما کی می تونیم سختیایی که اونا تو مناطق کشیدن درک کنیم؟ حالا بماند سختی جنگ و جراحت و جانبازی . سختی شکنجه های یه آزاده .بماند سختی نفس کشیدن یه جانباز شیمیایی یا سختی بی خوابی جانباز اعصاب و روان ... بماند تلخی انتظار مادر و خواهر و دختر یه مفقودالاثر. بماند آرزوهای خشکیده دختر شهید...

برا ادعایی که ما امروز داریم و شعاری که از آرمانهامون میدیم ، اونا جون دادن . چقدر ما از اونا دوریم . بعد مسافت خیلی بیشتر از فاصله اردبیل و اهوازه. خداییش ما چقد واسه آرمانهای این انقلاب هزینه دادیم ؟ آدم خجالت می کشه بگه خب منم امسال پسته کمتر می خورم . وای چقد هنر می کنم!

کاش خدا یه ذره از صفا و صداقت و وفاداری و صبر و تحمل اونا رو به ما بده. یه اپسیلون ساده زیستی!

1
1