چهار روز تا آغاز همایش بین اللملی نیمکت های سوخته(بازخوانی حوادث زینبیه از زبان یکی از شاهدان ماجرا)
خاطره ای که میخوانیم از ربان*راضيه عبداللهي كلاس اول يك تجربي* که آن زمان از همکلاسی شهدای زینبیه بود.
نمي دانم چه بنويسم قلمم از توصيف دردناك آن همه جنايت و نا جوانمردي ناتوان است چه بنويسم كه مظلوميت و معصوميت آن دختران پاك و بي گناه را ثابت كند و چه بنويسم كه در آن لحظه فجيع فرياد و جيغ دختران را كه يا حسين مي كشيدند بر روي صفحه كاغذ بنگارم .
ساعت 20دقيقه به 8 مانده بود كه همه از خانه هايشان رهسپار مدرسه شدند وقتي كه به كلاس رسيديم در همه كلاسها غوغاي عجيبي بر پا بود همه از فاجعه11 بهمن صحبت مي كردند
وقتي كه معلمها بر سر كلاس آمدند هيچ كس حوصله درس خواندن نداشت چون حادثه ديروز همه را نگران كرده بود بعضي از بچه ها نيز در كلاس مي ترسيدند .
ساعت 10 بود كه ديدم بچه هاي طبقه دوم به حياط ريختند همه پريشان و نگران بودند بعضي ها از ترسشان به حالت اغما افتاده بودند و رنگ چهره بعضي از بچه ها آنقدر زرد شده بود كه حالت بيهوشي داشتند . بعضي ها هم از ترس با دوستانشان يكجا كنج حياط خزيده بودند و ديگران نيز هر کسی جایی پراكنده شده بودند . مدير هم از پشت بلند گوي دفتر به همه گوشزد مي كرد كه خواهران به اعصابتان مسلط باشيد
راديو هر لحظه در دفتر باز است و هر وقت خبري شد به شما خبر مي دهيم . بعد از چند دقيقه مدير بچه ها را بر سر كلاسها برگرداند .سر كلاس نشسته بوديم و درس زبان داشتيم دو مرتبه ديدم همه به حياط ريختند و گفتند وضعيت قرمز است اين كار سه يا چهار مرتبه تكرار شد و حدود يك ربع يا 20 دقيقه بود كه اين وضعيت ادامه داشت
ساعت 10:5َ شد و زنگ اول و دوم تمام شد زنگ تفریح بود كه همه از بوفه مدرسه كيك و نان سنگک مي خريدند و مي خوردند يكي دو تا از بچه ها مزاح مي كردند و مي گفتند : زياد بخوريد بلكه مرديم .
ولي همين كه مي خواستيم به كلاس برويم جلوي دردفتر ايستاديم در اين لحظه هواپيماي توسي رنگ غريبي بر فراز آسمان مظلوم و بي دفاع شهر ميانه به پرواز در آمد كه موج انفجار تمام شيشه هاي در و پنجره را به سر و رويمان ريخت و زير پايمان خرده شيشه هاي پنجره ها خش خش مي كردند
در اين موقع من و دوستم به حياط پشتي فرار كرديم و من رفتم از ميله تانكر نفت چسبيدم در حالي كه مثل بيد مي لرزيدم و فكرش را نمي كردم كه اگر اين تانكر آتش بگيرد خطرناك است در اين جا دوستم فرياد كشيد و گفت بيا اين طرف خطرناك است و من با عجله دويدم و پيش تور واليبال دراز كشيدم چند تا از دوستانم هم آنجا بودند
تمامي اين مدت هواپيما در آسمان بود كه در اين موقع صداي انفجار گوشخراش و ناهنجاري به پا خاست و دود و آتش همه جا را فرا گرفت و همان تانكر نفت كه من پيشش بودم غرق آتش بود در اين موقع من بلند شدم و فرار كردم هيچ جا را نمي ديدم دود سياهي صورتم را فرا گرفته بود در مدرسه را نمي دانم به چه نحوي باز شده بود يا بلكه موج انفجار باعث باز شدن آن شده بود
بالاخره از مدرسه خارج شدم خيلي ها را ديدم كه زخمي شده اند و فرار مي كنند يكي از پاش گرفته بود يكي از بازويش گرفته بود و حياط مدرسه پر از تكه پاره هاي بي جان آن دختران كه لحظه اي پيش زنده بودند و الان به خواب ابدي فرو رفته اند در حياط مدرسه مغزهاي متلاشي شده زيادي وجود داشت
من اين جسمهاي بي جان و پراكنده شده را نديدم ولي يكي از دوستانم براي من تعريف مي كرد مادری هم در موقع بمباران دنبال دخترش آمده بود هم دختر و هم مادر در يك جا و در بغل همديگر شهيد شده بودند آن روز زینبیه جايي بود كه صدام به كمك همدستانش و جيره خواران و نوكرهاي پست فطرتش امتحان شقاوت وسنگدلي خود را خوب پس دادند .