شصت سال پيش ميانه را اين چنين ديدم ( قسمت سوم )
آن زمان مدرسه راهنمايي وجود نداشت و از اول ابتدايي تاششم ابتدايي مقطع ابتدايي بود و از اول دبيرستان تا ششم دبيرستان هم مقطع دبيرستان بود و بعد از طي دوره متوسطه فرد موفق به اخذ ديپلم ميشد و از همان روز كروات ميزد و مردم ميدانستند كه فلاني ديپلم گرفته است . در پائين تر از قوري چاي بطرف تبريز يك آسايشگاهي بود كه مبتلايان به جذام را در آنجا نگهداري ميكردند و پادگان ميانه نيز در پائين شهر كه اكنون به آموزشگاه شهيد باهنر تبديل شده است قرار داشت كه در اثر زلزله آن زمان فروريخت و تعدادي از سربازان آن زمان زير خاك مدفون شدند و به ديار باقي شتافتند و حتي بعلت نبودن وسيله نقليه خانواده هاي آنها نتوانستند فرزندان خود را جهت دفن به ديار خودشان ببرند و آنها در كنارهم در شهرستان ميانه با حضور مردم ميانه دفن گرديدند . . دربالاتر از اداره برق آن زمان گداخانه اي هم در ميانه بود كه متكديان شبها در آنجا به استراحت ميپرداختند و روزنيز براي تامين معاش خود به روستاهاي اطراف و شهرستان ميانه ميرفتند و كسب روزي مينمودند كه بعدها آن محل نيز به آموزشگاهي تبديل شد كه جادارد عرض كنم در بازسازي اين مدرسه آقاي روح اله شكيب مدير وقت بودند كه زحمات زيادي براي آباد كردن اين آموزشگاه متحمل شدند
خريد نفت خانواده ها بصورت ليتري هرروز انجام ميگرفت و اكثر خواربار فروشان نسبت به عرضه نفت در مغازه هايشان اقدام مينمودند و هركس نسبت به فراخور حال خود و مقدار نياز خانواده اش نسبت به خريد نفت اقدام ميكرد بعضي خانواده ها روزي پنج ليتر و بعضي روزي يك ليتر مهم اين است كه مردم هرروز براي خريد نفت به مغازه داران مراجعه ميكردند .
پول توجيبي بچه ها معمولاٌ در روز يك ريال بود و بعد از مدتي اين پول توجيبي من به دو ريال افزايش يافت منوط به اينكه دفتر و مداد و پاك كن مورد نياز را نيز خودم تامين نمايم نوشت افزار آن زمان عبارت بود از مداد -پاك كن - مداد تراش -و قلم و دوات و بيشتر از مداد شش رنگ براي نقاشي وسيله ديگري وجود نداشت . البته قبل از ورود به مدرسه معمولاٌ بچه ها را در مكتب خانه ثبت نام ميكردند هم خواندن قرآن را ياد ميگرفتند و هم دروس اوليه آن زمان تدريس ميشد . كه البته من در آن زمان كه بيشتر از پنج سال نداشتم در مكتب خانه خدابيامرز آقاي ماشا الله شهابي تحصيل ميكردم كه لازم ميدانم چند جمله نيز از اين مكتب خانه برايتان بنويسم . اين مكتب خانه بيشتر از ده نفر شاگرد در آن جا نمي شد و بقول معروف ميز و نيمكتي نيز وجود نداشت معمولاٌ در اين نوع مكتب ها سكوهائي از گل درست ميكردند كه دانش آموزان روي اين سكوها مي نشستند و تحصيل ميكردند فقط خود آقاي شهابي ميز و صندلي داشت و اين آقاي شهابي چندين عدد چوب در اندازه هاي مختلف تهيه كرده بود و كنار ميزش به ديوار تكيه ميداد و اگر كسي به درسش توجهي نمي كرد اندازه مسافت دانش آموز را مي سنجيد و درحد طول آن چوبي را بر ميداشت و چند ضربه به سراين دانش آموز فرود مي آورد حق الزحمه اين استادان در ماه ده ريال بود ولي بايد هرروز يكنفر هيزم فصل زمستان را از منزل به مكتب خانه مي آورد .يكي از مسائل بارزي كه يادم هست معلم كلاس اول ما در دبستان قافلانكوه بود خدا بيامرزد معلم كلاس ما آقاي قشلاقي بود كه از يك پا معلول بود و چون منزل ايشان نزديك مدرسه بود صبح چند نفر دانش آموز به منزل ايشان ميرفتيم و الاغ ايشان را از طويله در مي آورديم و ايشان با چوبهاي زيربغل از منزل خارج مي شدند و ما با هزار زحمت ايشان را سوار الاغ ميكرديم و به مدرسه مي آورديم و در مدرسه ايشان را از الاغ پياده كرده و داخل كلاس ميبرديم و توبره الاغ را كه حاوي يونجه يا علوفه بود به سرش مي انداختيم و در جلو پنجره كلاس مي بستيم جاي تعجب اينجاست كه هر وقت الاغ عرعرميكرد آقاي قشلاقي كلاس را تعطيل ميكرد و به منزل باز مي گشت يعني تعطيلي كلاس ما بستگي داشت به عرعركردن الاغ آقاي قشلاقي ( ادامه دارد)
لینک صفحات 5 قسمت مطلب ((شصت سال قبل ميانه را اين چنين ديدم)) :
http://www.miyanali.com/bazigar/22
http://www.miyanali.com/bazigar/21
http://www.miyanali.com/bazigar/20
http://www.miyanali.com/bazigar/19
http://www.miyanali.com/bazigar/18