سال روز ورود آزادگان بخصوص منوچهرمکفی وبهمن نظری عزیز مبارک باد.
از آن روز تشنگی، برادرت شد و سلولهای انفرادی موصل و تکریت و رمادیه، محلی برای مناجات شبانهات. همه اینها بودند ولی تو صبورتر از کوه ایستادی و لب به شکوه باز نکردی. سال های زیادی به رنگ صبح، قامت برافراشتی و ایستادی تا همه به احترامت سر فرود آوردند.
... و تو خورشیدوار در حصاری از سیاهی درخشیدی تا آن روز که انتظارها به سر آمد.
... آن روز خبر، بوی پیراهن تو بود که در کوچهها و خیابانها پیچید و دلهای پیر را جوان کرد و به چشم های بیقرار، توان دیدار بخشید.
... و تو از راه رسیدی! کمی نحیف و شکسته. کمی پیر؛ اما با دلی به وسعت آسمان، سرشار از نشاط و ایمان.
... و تو آمدی! با حلقههای گل بر گردن. بر شانههای باد و جاری در عطر نسیم.
... و تو آمدی و خاک خونرنگ میهن، بر پاهایت بوسه زد و تو به خاک افتادی و تمام ایران را در آغوش گرفتی.
... و تو آمدی و از مهران تا جماران را بوسه کاشتی و با اشکهایت از جماران تا مرقد را شستشو دادی.
... و تو آمدی! سال هاست که آمدهای! عزیز آزاده من!
و به تمام آزاد مردانی که نیک می اندیشند و عقل و منطق را پیشه خود نموده و جز رضای الهی و پیشرفت و سعادت جامعه، هدفی ندارند.